عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عسل بانو

عسل خانوم و تاتي تاتي هايش

ديگه تقريبا دارم به صورت حرفه اي تاتي تاتي ميکنم  اوايل فقط صاف ميرفتم و مامان يا بابا ميگفتن عسلي بيا منم ميرفتم بغلشون  اما الان ديگه خودم هر جا دلم ميخواد ميرم و تازه ياد گرفتم جهت  رو هم عوض ميکنم و گاهي عقب عقب هم ميرم، دور ميزنم، تازه انقدر ذوق ميکنم که کلي موقع راه رفتن ميخندم  يه وقتهايي هم عجله ميکنم و تند تند راه ميرم و تقريبا بدوبدو ميکنم و البته بگم گاهي هم زمين ميخورم  ولي هميشه سعي ميکنم خودم رو به يه جايي برسونم و دستهامو بگيرم تازه افتادن هام هم نسبتا حرفه اي شده و خيلي محکم نميفتم خداروشکر  ديگه اصلا هم دوست ندارم بشينم و فقط راه ميرم ولي نميدونم چرا از همون صبح که پاميشم مامان دنبالمه ت...
18 بهمن 1390

عسلي شکلاتي

يه روز با مامان و بابا رفته بوديم خريد  وقتي رسيديم خونه من اين شکلي شدم چون دلم نميخواست بيام خونه  بابا هم يه بسته داد دستم و من هم خوشحال شدم و رضايت دادم بريم خونه  آخه من عاشق کاغذ و نايلون و خلاصه از اين جور چيزهام تا رسيديم من نشستم وسط سالن و  مشغول بازي شدم  مامان هم ديد من آروم نشستم خوشحال شد و رفت کمي کارهاشو بکنه و وقتي بازيم تموم شد بياد سراغ من به به عجب بسته بندي خوبي  حالا يه تلاشي کنم بازش کنم ببينيم توش چيز به درد بخوري هست يا نه   نه!!! مثل اين که چيزهاي خوشمزه اي داخلش هست مامان کجايي  ؟! بابا کجايي؟!  اي بابا کجايين پس؟...
11 بهمن 1390

عسل يازده ماهه

  من  ماهه شدم   کلي بزرگ شدم و کارهاي جديد ياد گرفتم   مامان هم ميخواد برام يه کيک درست کنه   مامان و بابا ميگن: عسلي خيلي  زود گذشت و انگار همين ديروز بود که ما منتظر به دنيا اومدنت بوديم و خدا رو شکر ميکنن   ديشب هم يه کم رفتيم بيرون و گشتيم و چند تا مغازه اسباب بازي فروشي رفتيم و من همش با صداي بلند در حالي که خيلي ذوق داشتم هر چي رو ميديدم ميگفتم اِ اِ اِ اِ اِ دو سه هفته اي ميشه که دو قدم هم تاتي تاتي ميکنم ديروز هم مامان و بابا نشسته بودند و من داشتم بازي ميکردم و مبل ها رو گرفته بودم و راه ميرفتم و چون حرفه اي شدم ديگه ...
1 بهمن 1390

عسل وقتي از خواب پاميشه!

بعد ناهار مامان هميشه تلاش ميکنه من رو بخوابونه  چند وقتي بود عادت کرده بودم عصرها يه ساعتي چرت ميزدم  مامان ميندازه من رو رو پاهاش و تکون ميده تا بخوابم وقتي هم از خواب پاميشم تا چشمهامو باز ميکنم تندي ميشينم و دور وبرم رو نگاه ميکنم بعد فوري از جام ميدوم بيرون و ميرم سراغ شلوغ کاري هام اينجا هم با چشمهاي پف کرده تازه از خواب پاشدم ...
29 دی 1390

بي خوابي ديروز من

ديروز من 8:30 صبح پاشدم  و مامان هم اين دفعه از زود پاشدن من خوشحال شد چون مهمون داشت و خواب مونده بود  خلاصه پاشديم و مامان کاراش و کرد و من هم کارهاي خودم رو ميکردم بازي و از درو ديوار بالا رفتن رو ميگم   خلاصه مهمون هاي مامان ظهر اومدن و به من هم خيلي خوش گذشت  و حسابي هيجان زده بودم و برا همين عصر هرکاري مامان کرد من نخوابيدم  شب هم بابا اومد و مامان ميگفت: آخه من موندم اين دختر چرا نميخوابه !!!! آخه از صبح تا الان بيداره! ولي خوب من کلي انرژي دارم و تازه داشتم با انرژي بازي هامو ميکردم شب موقع خواب مامان هرکاري بلد بود کرد تا من بخوابم ولي موفق نشد !  مثلا من رو روپاش انداخت نشد، راه برد نشد، ه...
28 دی 1390

ماجراهاي عسل

چند روز پيش با مامان و بابا رفتيم بيرون  البته به قول مامان ددر  آخه من خيلي ددريم و تا ميبينم مامان مانتو روسري پوشيده و داريم ميريم بيرون کلي ذوق ميکنم  خلاصه من هم که کلا اين روزا نميخوابم ! تا ميام تو ماشين خوابم ميبره  خلاصه مامان و بابا يه ساعتي پياده روي کردن و من تو کالسکه لم داده بودم  و همچنان در خواب ناز بودم  بعد مامان و بابا اومدن سوار ماشين شدن که بيايم خونه و من همون موقع ها بيدارشدم  بعد مامان شيرم رو داد و وقتي سير شدم يه نگاهي به دوروبرم انداختم و ديدم ما که هنوز تو ماشينيم    بعد کمي غرغر کردم و گفتم مامان بابا پس ددر چي شد  بعد فهميدم بله من خواب موندم و...
28 دی 1390

مروارید چهارم

  این روزا همش خبر از مرواریدهای منه  دیروز که کلی بیتاب بودم  شب هم همش غر زدم  مامان میگه: تازه چند بار هم تو خواب با صدای بلند گریه کردی  نتیجه اش این بود که امروز صبح که پاشدم مامان دید بله مروارید شماره  نیش زده و خلاصه سلام عرض کردن    حالا دو تا دندون پایین و دوتا بالا سمت راست دارم و حالا دیگه : ...
20 دی 1390

سومين مرواريد عسل

  خوب ديگه وقعا شدم جزء کباب خورها  چرا؟ آخه سومين مرواريد کوچولومم دراومد  هفته پيش يه خورده بيتاب بودم و شبها خوابم نميبرد و  غرغر ميکردم  سوپمم که هميشه با ملچ و مولوچ ميخوردم دوست نداشتم  مامان هم ميگفت : حتما داري دندون درمياري عسلي من  خلاصه سه شنبه شب خيلي بيتاب بودم  تا اينکه پنج شنبه (15 دي) صبح مامان با ذوق و شوق گفت : عسلي مبارکه دندونت دراومد ديگه راحت شديا  و حالا من سه تا دندون دارم دوتا پايين و يه دونه بالا سمت راست ...
17 دی 1390

عسل و سال 2012

جديدا متوجه شدم غير از سال نو خودمون که نوروز عزيز باستاني هست  باز هم سال نو داريم  سال نو ميلادي  سال 2012 مبارک    سال نو ميلادي تو زمستونه و هوا حسابي سرد ميشه   و معمولا برف هم مياد  درخت کريسمس درست ميکنند  و بابا نويل کادو مياره   اينم منم و سال جديد 2012     گفتم هوا سرد ميشه  البته فعلا خبري از برف نيست ولي يه ماه پيش که برف اومد تازه کوه هم که ميريم پر برفه  راستی مامان میگه : عسلی یاد بچگیای خودم افتادم نظرت چیه یه عکس هم از خودم وقتی نی نی بودم بزارم کنار عکسای تو ؟  منم گفتم : مامان این ...
13 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد