عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عسل بانو

ماجراهاي عسل

1390/10/28 7:50
نویسنده : مامان
1,063 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پيش با مامان و بابا رفتيم بيرون لبخند البته به قول مامان ددر نیشخند آخه من خيلي ددريم و تا ميبينم مامان مانتو روسري پوشيده و داريم ميريم بيرون کلي ذوق ميکنم مژه خلاصه من هم که کلا اين روزا نميخوابم ! تا ميام تو ماشين خوابم ميبره چشمک خلاصه مامان و بابا يه ساعتي پياده روي کردن و من تو کالسکه لم داده بودم  و همچنان در خواب ناز بودم خواب بعد مامان و بابا اومدن سوار ماشين شدن که بيايم خونه و من همون موقع ها بيدارشدم لبخند بعد مامان شيرم رو داد و وقتي سير شدم يه نگاهي به دوروبرم انداختم و ديدم ما که هنوز تو ماشينيم  تعجب بعد کمي غرغر کردم و گفتم مامان بابا پس ددر چي شدسوال بعد فهميدم بله من خواب موندم و حالا هم داريم ميريم خونه ناراحت و اين طور شد که من وارد عمل شدم و به مدت چند دقيقه به اين حالت دراومدم گریه مامان که هول شد و بابا گفت نگه دار ببينم چي شده؟سوال! آخه عسلي که اهل گريه کردن نيست چرا داره گريه ميکنه ؟ ديگه بابا هم هول شد و همينجوري يه جايي نگه داشت و سريع از ماشين پياده شد و من رو بغل کرد و تا من از ماشين اومدم بيرون اين طوري شدم نیشخند خوشحال و خندون و در در حال آواز خوندن! مامان و بابا هم خيالشون راحت شد و مامان گفت خوب عسلي پس حالت خوبه بيا بغلم بريم خونه لبخند ولي من اصلا نرفتم بغل مامان و همچنان محکم به بابا چسبيدم مژه بعد مامان و بابا متوحه شدند که يعني چي که من تو خواب بودم و گشتيم و حالا داريم ميريم خونه سوال من ديگه سرم کلاه نميره حالا يه دورم بايد با من بچرخيم نیشخند در نتيجه مامان هم پياده شد و کمي قدم زديم  ولي خوب من دوست داشتم بيشتر بگرديم ولي ديگه چند دقيقه اي گشتيم و اومديم خونه لبخند و مامان و بابا گفتن: عسلي حالا رضايت بده بازم ميايم ديگه  و من هم رضايت دادم بغللبخند چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فاطمه
28 دی 90 9:06
ای جونمــــــــــــــبچه مثل خودمهخوب کردی عسلی جونیدوستت دارم خاله جونی





مامان ریحانا
28 دی 90 9:11
سلام
عسلی ددر دوست داری خاله الهی



مامان زهره
28 دی 90 9:41
تا شما باشی سرت کلاه نره؟
از این به بعد زودتر بخواب که توی ماشین خوابت نبره؟


چشم ولي به هر حال من زورم زياده خوابمم ببره بلدم چي کار کنم!
مریم مامان عسل
28 دی 90 12:10
ههههههه. کلی خندیدم عسلی! شیطون بلای ددری!
کاش عکس جدید میذاشتی مامان عسل


ايشالا عکس هم ميزارم
خاله هانيه
29 دی 90 15:46

اينا همه احساسات من بودند بعد خوندن اين شيرين کاريت عسلي.



مرسي خاله هانيه اينا هم احساسات من و مامان برا خاله هاني جون
خاله ی امیرعلی
29 دی 90 22:47
از دست شیطون بلای ناناز که دردرییه



niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد