بهمن ۹۳
چند روزی هم تو هوای سرد بهمن رفتیم انزلی . منم همش دوست داشتم برم تو دریا و کلی مامان و بابا زحمت کشیدن تا من رو متقاعد کنن که الان نمیشه رفت تو دریا چون هم سرده و هم خطرناک. خلاصه به همون شن بازی راضی شدم و هر موجی که میومد همش دوست داشتم دست بزنم به آب. خلاصه که کلی شیطونی کردم دیگه از نوع عسلی
چند عکس از سفر شمال :
موقع برگشتن هم همش میگفتم من باید یک حلزون با خودم بیارم خونه. مامان هم میگقت نمیشه و اونا تو این هوا زندگی میکنن. خلاصه کلی چونه زدیم با مامان و من بعدش انقدر مشغول بازی شدم که یادم رفت بردارم. تو راه یادم افتاد و کلی ناراحت شدم. وقتی تو منجیل برا ناهار نگه داشتیم دیدیم یک حلزون چسبیده به صندوق عقب ماشین و با ما داره میاد. منم که حسابی خوشحال شدم. و با خوشحالی گفتم : آخ جون منم بالاخره صاحب یک حیوون خونگی شدم و اسمش رو هم گذاشتم عروس گل زرد و کلی تو خونه مواظبش هستم و بهش آب میریزم و کاهو میدیم بخوره