آش دندوني
روز پنج شنبه سوم آذر ، مامان و مامان بزرگ و خاله در تدارک آش دندوني بودند کلي گندم و نخود گذاشتند خيس بخوره عصر هم مامان نخود و گندم رو گذاشت تا خوب بپزن بعد هم مامان بزرگ و خاله اومدند و شروع به پختن آش کردند من هم کلي خوشحال بودم و شيطوني ميکردم و چهاردست و پا خودم رو ميرسوندم جلو آشپزخونه من نميدونم چرا هروقت ميام سمت آشپزخونه مامان ميگه جيزززززززززززززززززه و زود منو ميبره تو اتاق !!! من هم حسابي شلوغ کاري کردم تا خسته شدم و يه نيم ساعتي چرت زدم وقتي پاشدم ديدم با زحمات سرآشپز مامان بزرگ و خاله جون و بابا و مامان دندوني آماده شده و دارند تو ظرفها ميريزند و تزيين ميکنند &nbs...
نویسنده :
مامان
9:00