عسل و بابا
ديشب بابا رفت حموم منم بدوبدو چهاردست و پا رفتم دنبالش و پشت در حموم منتظر نشستم
مامان هم 10 بار اومد منو برداشت برد اتاق و ميگفت: عسلي انقدر شيطوني نکن بابا الان مياد! نبايد شما پاهاتو بزاري رو سراميک سرما ميخوري
منم ميرفتم دوباره ميشستم جلو در حموم
عسل: مامان اگه بازم منو ببري اتاق من دوباره ميام همينجا ميشينم
بعد که بابا دراومد کلي ذوق کردم و خوشحال شدم
بعد نشستم و کلي با بابا باي باي کردم
بابا هم کلي ذوق کرده بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی