عسل يازده ماهه
من ماهه شدم کلي بزرگ شدم و کارهاي جديد ياد گرفتم مامان هم ميخواد برام يه کيک درست کنه
مامان و بابا ميگن: عسلي خيلي زود گذشت و انگار همين ديروز بود که ما منتظر به دنيا اومدنت بوديم و خدا رو شکر ميکنن
ديشب هم يه کم رفتيم بيرون و گشتيم و چند تا مغازه اسباب بازي فروشي رفتيم و من همش با صداي بلند در حالي که خيلي ذوق داشتم هر چي رو ميديدم ميگفتم اِ اِ اِ اِ اِ
دو سه هفته اي ميشه که دو قدم هم تاتي تاتي ميکنم
ديروز هم مامان و بابا نشسته بودند و من داشتم بازي ميکردم و مبل ها رو گرفته بودم و راه ميرفتم و چون حرفه اي شدم ديگه از يه مبل که ميخوام دستمو به يه مبل ديگه يا ديوار برسونم دستامو ول ميکنم و خودم تنهايي دو قدم رو ميرم ولي ديروز مامان و بابا يه لحظه ديدند که من يه تنه وسط سالنم و تا اونجا خودم بدون کمک رفتم و خيلي ذوق کردند البته وسط سالن که رسيدم نميدونم چرا سقوط کردم و تا مامان و بابا به من برسند من کف زمين بودم و ...مامان و بعد بابا و من هم فوري آروم شدم و دوباره شروع به فعاليت کردم
اينجا دارم تاتي تاتي ميام بغل مامان و بابا
اينجا هم کم مونده سقوط کنم که ميگيرنم
ديگه اينکه:
همچنان کم خوابم پنج تا مرواريد دارم عاشق ددر هستم و اگه خونه بمونم حوصلم سرميره صبح ها هم که از خواب پاميشم بي سر و صدا مشغول بازي ميشم و مامان از صداي اسباب بازيام ميفهمه من بيدارم و مياد و منو بغل ميکنه و دست و رومو ميشوره و بعد هم صبحانه ميخورم ناهارمم سوپ هست که خيلي دوست دارم و همينطور ماست رو دوست دارم ميوه مورد علاقم هم موز و سيب هست . بيسکوييت هم دوست دارم و بعضي وقتها مامان سيب زميني سرخ کرده البته بي نمک ميده ميخورم که خيلي دوست دارم