عسلي شکلاتي
يه روز با مامان و بابا رفته بوديم خريد وقتي رسيديم خونه من اين شکلي شدم چون دلم نميخواست بيام خونه بابا هم يه بسته داد دستم و من هم خوشحال شدم و رضايت دادم بريم خونه آخه من عاشق کاغذ و نايلون و خلاصه از اين جور چيزهام
تا رسيديم من نشستم وسط سالن و مشغول بازي شدم مامان هم ديد من آروم نشستم خوشحال شد و رفت کمي کارهاشو بکنه و وقتي بازيم تموم شد بياد سراغ من
به به عجب بسته بندي خوبي حالا يه تلاشي کنم بازش کنم ببينيم توش چيز به درد بخوري هست يا نه
نه!!! مثل اين که چيزهاي خوشمزه اي داخلش هست
مامان کجايي ؟!
بابا کجايي؟! اي بابا کجايين پس؟!
نگين نگفتيا من اينو باز کردم و دارم ميخورم به به چه خوشمزه هم هست
اِ مامان اينحايي بفرماييد. نميخوري؟ خوشمزه هست ها از ما گفتن
آخه من چند وقته ياد گرفتم هر چي داشته باشم تعارف ميکنم و خودم با دستاي خودم بايد بزارم تو دهانشون
خوب مامان من ديگه سير شدم کاري هم به اون صورت ندارم بريم برا تعويض لباس و شستشو