عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عسل بانو

اولین برف سال 91

امروز ٢٥ آذر عصر با مامان رفتیم بیرون تا کمی برف بازی کنم  خیلی ذوق زده شدم از دیدن برفها  البته صبح از پنجره برف رو تماشا کرده بودم و کلی گفته بودم این چیه؟  البته  پارسال هم برف دیده بودم و بازی کرده بودم ولی خوب امسال بزرگتر شدم و بیشتر ذوق کردم این اولین برف امسال بود که از شب قبل شروع به باریدن کرد و امروز هم تو یه ساعت هایی بارید و هوا کلی سرد بود . مامان هم عصر کلی لباس تنم کرد و رفتیم برف بازی انقدر تو برفها پریدم ، شیرجه زدم، رو برفا دراز کشیدم! و گلوله برفی درست کردم  که نگو!!!!  مامان هم متعجب شده بود از این همه هنرنمایی های من خلاصه کلی شلوغ ب...
25 آذر 1391

عسل و مسافرت شمال-چمستان(3)

خلاصه بعد داستان بع بعی ها سوار ماشین شدیم ومنم تو راه کمی خوابیدم  و خستگیم دررفت  بعد که بیدارشدم دیدم وسط یه جاده درختی و قشنگیم که اسمش لاویج بود و خیلی زیبا بود و کلی عکس انداختیم بعد هم برگشتیم  و اومدیم سمت اول جاده که جا برای نشستن و راه رفتن بود و اونجا کلی بازی کردیم.  بابا هم با همکاری مامان و خاله مامان کباب درست کردن و من هم حسابی گرسنه بودم و نوش جان کردم  چون روز قبل خوب غذا نخورده بودم! و امروز گرسنه بودم و مامان هم خوشحال شد که من غذامو با اشتها خوردم    اونجا کلی وسایل بازی تاب وسرسره بود که بارون اومده بود و خیس بودن. ولی من اصرار داشتم سوار شم ...
11 آذر 1391

عسل و مسافرت شمال-چمستان (2)

یه روز هم تصمیم گرفتیم بریم سمت جاده لاویج که یکی از زیباترین جاده های شمالی هست و  واقعا هم زیبا بود   مخصوصا در فصل زیبای ‍اییز و رنگ های طلایی و نارنجی و سبز   تازه از ویلا دراومده بودیم که یه گله بع بعی دیدیم و منم ذوق کردم و بابا نگه داشت تا من برم ‍یش بع بعی ها  خلاصه کلی ذوق کردم و همچین بدو بدو رفتم سمتشون که مامان هنوز فرصت نکرده بود دوربین دربیاره  یهو مامان دید من وسط بع بعی هام! و همون موقع بود که دیدیم همه بع بعی ها دارند از یه طرف دیگه فرار میکنند و رفتن یه سمت دیگه!!!   ندیده بودیم بع بعی هم انقدر ترسو باشه!!! ‍چرا ما میریم سمت اینا  فرار میکنن؟؟؟ ...
11 آذر 1391

عسل و مسافرت شمال -چمستان (۱)

چند روزی من و مامان و بابا و خاله مامان و ببسی (بنفشه دخترخاله مامان که به اونم میگم ببسی) رفتیم شمال  سفر خوبی بود خداروشکر و من کلی بازی کردم و خیلی بهم خوش گذشت ببسی هم خیلی با من بازی کرد و منم کلی شیطونی کردم جایی که رفته بودیم اسمش چمستان بود و خیلی آب و هوا و طبیعت خوبی داشت و مامان هم خوشحال بود که من در طبیعتم  هوا هم خیلی سرد نبود ! صبح ها از بیرون ویلا صدای بع بعی ها و ما (گاو) و مرغ و خروس میومد و من کلی ذوق میکردم و دوست داشتم ببینمشون. بابا هم منو میبرد بیرون و یه روز یه گاو بزرگ رو از نزدیک دیدم و از اونجایی که خیلی مهربونم میخواستم بوسش کنم  بابا هم کلی خندید و گفت آخه عسلی گاو رو بوس نمیکنن ک...
11 آذر 1391

بـبسی (بستنی)!!!

من عاشق بستنی ام   نی نی هم بودم خیلی دوست داشتم الانم که ماشالا بزرگتر شدم دیگه خیلی دوست دارم  یه وقتا هوس بستنی میکنم بدو بدو ميرم سمت یخچال و مامان رو هم میارم و میگم بَبَسی بَبَسی اینم دیروز عصره که مامان برام دنت داده و من دارم نوش جان میکنم  البته من به دنت هم ببسی میگم ! خوب خوشمزس دیگه مزه بستنی میده عسل: مامان بدو بيا تا تموم نشده يه کم بخور خوب ديگه سير شدم و حالا مشغول عمليات خودم بشم ! خوب مامان عمليات با موفقيت انجام شد حالا بريم دست و روم رو بشورم ...
30 آبان 1391

بالا ..... مایین!

بیرون که بریم تا پله میبینم با خوشحالی داد میزنم بالا  بالا  مخصوصا پله برقی  مخصوصا وقتی میریم خرید و یه پله برقی اونجا هست که من خیلی دوسش دارم و میدونم کجاست  از دور شروع میکنم به بالا گفتن! مامان هم برا این که من ذوق کنم  من رو سوار میکنه از همون سمت که بالا میریم از سمت دیگه پله برقی دوباره پایین میایم!!!  (یعنی نمیریم اون دست خیابونا همون سمت! دیگه دوست دارم کاریش نمیشه کرد )تازه تازگیا چون خیلی بزرگ شدم دست مامان رو ول میکنم و دوست دارم تنهایی پله ها رو برم بالا  تازه موقع راه رفتن هم یه وقتا دوست دارم تنهایی بدون این که دست مامان رو بگیرم راه برم  یه قسمت کوچمون ه...
22 آبان 1391

عسل و تماشای تلویزیون

اول از همه بگم که من عاشق کارتون بع بعی ها هستم!  هر وقت هوس کارتون دیدن بکنم بدو بدو میرم جلو تلویزیون و میگم بع بع  هیچ برنامه ای رو انقدر دوست ندارم البته این کارتون رو مامان و بابا هم دوست دارن و با هم میبینیم ولی من رو اگه بزارن ١٠٠ بار هم ببینم سیر نمیشم  تازه تمام قسمت هاش رو مو به مو حفظ شدم و جلوتر اجرا میکنم  مثلا یه قسمتش رو که خیلی دوست دارم و مامان هم فیلمم رو گرفته اونجاس که آخا و پیشی (گربه و آقا) نانای میکنن و من زودتر پامیشم و دقیقا کار اونا رو اجرا میکنم  بابا هم خوشش میاد و گاهی با من بازی میکنه و با هم این بخش کارتون رو اجرا میکنیم  از وقتی دیدم بابا علاقه منده هر وقت به این...
16 آبان 1391

عسل و خرید

جمعه هفته پیش بود با مامان و بابا رفتیم خرید  خرید کفش برای من بود  خلاصه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم منم که تا ماشین رو میبینم داد و بیداد راه میندازم و میدوم دم در و میگم ددر و یا کالسکه ام رو نشون میدم  چون اصلا از تو ماشین نشستن خوشم نمیاد و دوست دارم وقتی میریم بیرون یا پیاده بریم یا کالسکه !!! مامان و بابا هم میگن آخه نمیشه که همه جا پیاده رفت خلاصه چون مرغ یه پا داره معمولا تا بابا ماشین رو دربیاره من و مامان کمی از راه رو پیاده میریم و بابا که بیاد من به زور تو صندلی ماشینم میشینم با این قیافه  و گاهی این قیافه  خلاصه راه میفتیم و کلی مامان و بابا با من حرف میزنن، آهنگ میزارن تا من کمی متقاعد بشم که ...
14 آبان 1391

شیرین کاری و شیرین زبونیای عسل خانوم

حسابی این روزا شلوغ و شیرین زبون شدم فکر کنم این هم یکی از دلیل هایی هست که مامان دیر میاد و خاطراتم رو مینویسه    خلاصه تو این یکی دو ماهی که گذشته از آخرین پست وبلاگم کلی کارهای جدید یاد گرفتم  کلی عسل تر شدم  کلی حرف زدن یاد گرفتم  صاحب سلیقه شدم  و خلاصه کلی چیزایه تازه  مامان هم دیگه داره سعی خودش رو میکنه تا تنبل نباشه و زود زود بنویسه   خوب اول از همه اینکه  دیگه اَ دَ ل نمیگم میگم عسل  البته تو این بین گاهی سین رو شین هم میگفتم ولی الان دیگه خوشگل میگم عسل  هر چی مال خودم باشه میدوم برش میدارم یا نشونش میدم و میگم : عسل  اسمم رو هم هر کی بپرسه با ژست میگم ع...
9 آبان 1391

عسل و مسافرت شمال-قسمت چهارم!

بعضي وقتا هم ميرفتيم پياده روي سمت ويلا و من گاهي داخل کالسکه لم ميدادم و از مناظر اطراف لذت ميبردم    و گاهي هم هوس پياده روي ميکردم و حتما حتما هم بايد خودم کالسکه رو راه ميبردم   خلاصه روز چهارشنبه ظهر 1 شهريور هم برگشتيم اين جا هم رودباره پياده شديم تا زيتون و رب انار و ... بخريم  انقدر باد شديد بود که مامان ميگفت:عسل باد نبردت  و منم خوشم ميومد موهام تو هوا تکون ميخورد بدو بدو ميکردم و موهامو بيشتر تکون ميدادم   شب 8 رسيديم خونه و من تا وارد خونه شدم کلي ذوق کردم و شروع به بدو بدو کردم و ذوق زده بودم ...
2 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد