عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عسل بانو

مرداد ماه 92

من ديگه کامل حرف ميزنم خيلي کيف داره  بعد يه وقتايي که بيوفتم رو دور حرف زدن تند و تند حرف ميزنم و تعريف ميکنم پشت سر هم اونوقت مامان اينا خيلي کيف ميکنن حالا تازه شعرم بلدم بخونم مامان يه بار برام شعر ميخوند ديد منم دارم باهاش ميگم و از اونجا من کشف شدم   دويدم و دويدم سر کوهي رسيدم رو با مامان دو تايي ميخونيم يه کلمه مامان ميگه يه کلمه من يه روزم که داشتم تو اتاقم بازي ميکردم مامان شنيد دارم يه روز آقا خرگوشه ميره دنبال موشه رو خودم ميخونم   خيلي شعرهاي ديگه رو هم با مامان دوتايي ميخونيم مثل :توپولويم توپولو، يه توپ دارم قلقليه   رنگ ها رو هم تقريبا همشونو ياد گرفتم و ميگم: آبي...
20 مرداد 1392

عسل خانوم خیلی بلده

مامان بازم وبلاگ منو دیر آپ کرد! اون سری به خودش قول داده بود زود زود بیاد وبنویسه ها . ولی خوب این روزها هم سرمون شلوغ تر بود هم من شیطون بلاتر شدم و وقت کم میاد به هر حال امروز ١٧ تیره که مامان داره مینویسه. ولی یه کم باید بریم عقب و از یه ماه و نیم پیش بنویسیم وبیایم جلو  ولی خلاصه تر   اون روزا که رفتیم شمال من یه دفعه حرف زدنم راه افتاد و خیلی کلمه ها رو شروع کردم گفتن و جمله سازی بهتری هم میکردم   من بلدم بده به من  که دیگه معروفترینشه و این مال منه که دیگه همیشه کاربرد داره  تازه کلی هم مستقل شدم و وقتی میگم بلدم یعنی بلدم دیگه  لباسهامو تا میبینم میگم: عسل بلده و خودم میخوام بپوشم کفشه...
17 تير 1392

مسافرت شمال به روایت تصویر

۲۵ و ۲۶ و ۲۷ اردیبهشت هم رفتیم شمال     اینجا هم بعد خرید سبد و جارو دستی مشغول آب و جارو پیاده رو شدم !!!!!     یَیا (دریا) هم که به به تا رسیدیم بدو رفتم آب بازی و شن بازی     در حال قایق سواری که هم هیجان زده شده بودم و هم کلی خسته بودم از بس که قبلش بازی کرده بودم     در نتیجه وسط های راه خوابم برد     اینجا هم در حال تماشای بندر و کشتی ها     اینجا هم مشغول پیاده روی بودیم     ...
1 خرداد 1392

نمایشگاه کتاب

چهارشنبه ١٨ اردیبهشت با مامان و مامانی رفتیم نمایشگاه کتاب  من اولین بارم بود که نمایشگاه کتاب میرفتم  کلی هم دختر خوبی بودم و همکاری کردم با مترو رفتیم و من کلی کیف کردم به خصوص از پله برقی های فراوانی که بود و بعد هم که سوار مترو شدیم این دومین باری بود که مترو سوار شدم و میگفتم دو دو چی چی !   نمایشگاه هم که رسیدیم رفتیم غرفه های کودک و کلی گشتیم و مامان و مامانی هم برام کتاب و نوار قصه خریدن   اینجا هم یه غرفه بود که کمی بازی کردم بعد رفتیم کمی استراحت کردیم و بَبَسی ( بستنی ) خوردیم بعد هم رفتیم کمی غرفه عمومی که دیگه من خیلی خست...
1 خرداد 1392

سفرنامه یزد (قسمت چهارم)

  صبح ساعت ٧ مامان اینا زود بیدار شدن و صبحانه خوردن و وسایل رو گذاشتن تو ماشین  مامان صبحانه من رو هم آماده کرد و گذاشت تا وقتی بیدار شدم  تو ماشین بده بخورم  بعد هم بابا حساب کتاب رو با هتل کرد و اومدیم بیرون و البته من خواب بودم و تا یه ساعت بعد بیدار شدم اینم هفت سین هتل که یه هفت سین زرتشتی بود تو راه برگشت هم تصمیم گرفتیم سمت میبد بریم و زیارتگاه چک چک رو ببیننیم که خودش یه ساعتی وقت برد   عبادتگاه چک چک بالای کوه هست و باید کلی پله بالا بریم تا بهش برسیم و روزهای 24 تا 28 خرداد هم فقط مخصوص ورود زرتشتیان هست  و گردهمایی سالیانه دارن برای عبادت در ا...
11 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

     ولادت خانوم فاطمه زهرا (س) و روز مادر و روز زن بر تمام مامان های عزیز و خو ب و مهربون و دوست داشتنی مبارک   ...
11 ارديبهشت 1392

سفرنامه یزد (قسمت 2)

یک شنبه صبح بعد صبحانه حاضر شدیم پیاده رفتیم آتشکده زرتشتیان که اتفاقا خیلی به هتلمون نزدیک بود و کلی هم شلوغ بود و نیم ساعتی تو صف وایستادیم   و اونجا در واقع عبادتگاهه زرتشتیان هست و یه آتشی اونجا بود که ۱۵۰۰ سال هست که روشنه   بعد هم  رفتیم و چند تا جای دیدنی همون اطراف دیدیم که حالت نمایشگاه بود و صنایع دستی داشتند  بعد هم رفتیم ناهار خوردیم . البته امروز تصمیم گرفتیم بعد  قیمه یزدی در سفره خانه سنتی دیروز بریم یه رستوران ایتالیایی به نام سزار که تبلیغشو همون روز صبح گرفتیم و خیلی هم غذاش خوشمزه بود جای همگی خالی   خلاصه برگشتیم هتل و استراحتی کردیم و سریع ...
11 ارديبهشت 1392

سفرنامه یزد (قسمت سوم)

دوشنبه هم که آخرین روز سفرمون بود تصمیم گرفتیم تا جایی که میشه بریم و همه جا رو ببینیم صبح طبق معمول صبحانه میل کردیم اینجا حیاط هتل هست و من در حال خوردن صبحانه هستم  کنار حوض که خیلی دوست داشتم       بعد رفتیم برا گشت و گذار  رفتیم سمت محله قدیمی و سنتی یزد و دو سه ساعتی تو کوچه پس کوچه های یزد قدم زدیم که پر از خونه های خیلی قدیمی و کوچه های قدیمی و باریک و تو در تو بود بعضی کوچه ها انقدر باریک بودن که به اونا میگفتن کوچه آشتی کنان! و چند تا خونه سنتی قدیمی رو هم رفتیم بازدید کردیم زندان اسکندر  و بقعه دوازده امام و مسجد جامع یزد و چند خانه قدیمی رو دید...
11 ارديبهشت 1392

سفرنامه یزد (قسمت اول)

روز جمعه ٩ فروردین ساعت ١٢ ظهر حرکت کردیم به سمت یزد   و رفتیم دایی رو هم برداشتیم که من کلی از اومدن دایی ذوق کردم  و خلاصه من و مامان و بابا و دایی  همسفرهای یزد شدیم  مسیر قم - کاشان نگه داشتیم برا ناهار. حسابی هم گرسنه بودیم و من هم خسته از نشستن تو ماشین آخه من تو ماشین زیاد بشینم حوصلم سرمیره و دوست دارم پاشم  این مامان اینا هم که منو میزارن تو صندلیم کمربند رو هم میبندن و کلی منو کلافه میکنند   خلاصه وقتی پیاده شدیم من کلی خوشحال شدم و شروع کردم بدو بدو یه مجسمه شیر هم اونجا بود که من تا دیدمش کلی ذوق کردم و با خوشحالی گفتم: اَبس اَبس اَبسه عسل بره بالا بیشینه  بابا هم گفت: عسل ...
8 ارديبهشت 1392

عسل خانوم در نوروز 92

سلام ما بعد از مدت ها اومدیم تا انشالا وبلاگم رو به روز کنیم نوروز ٩٢ سومین عید من بود   خلاصه این که سال تحویل ٣٠ اسفند ساعت  ٢:٣٠ بود سال که تحویل شد من و مامان و بابا عید و سال نو رو به هم تبریک گفتیم و بعد هم رفتیم دید و بازدید عید  البته نه تو یه روزا ! چند روز طول کشید و مهمون هم برامون اومد  و کلا به من خیلی خوش گذشت و ذوق کردم  کلی هم عیدی گرفتم  الانم مامانم چند تا عکس میزاره از روزهای عید  البته من کلا این روزها زیاد با عکس انداختن میونه ای ندارم و دوربینو که میبینم یا پشتمو میکنم بهش یا بدو بدو میام سمت دوربین  اون وقت الان مامان داره سعی خودشو میکنه یه چند تا عکس از م...
5 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد