عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عسل بانو

عسل خانوم و نمايش کدو قلقله زن!

حدود دو هفته پيش رفتيم نمايش کدو قلقله زن که اولين باري بود که من ميرفتم نمايش ببينم   آخه من خيلي قصه کدوقلقله زن رو دوست دارم و هميشه مامان و ماماني برام تعريف ميکنن. مامان هم شخصيت مامان بزرگ و نوه قصه رو عسل و ماماني ميگه و من کلي از اين قصه که خودم و ماماني و مامان و بابا توش هستيم ذوق ميکنم   خلاصه نمايش شروع شد و ما جلو نشسته بوديم و من يه کمي از صداي خيلي بلند بازيگرا يه کوچولو ترسيده بودم و دست مامان رو محکم گرفتم   بعد هم مامان برام توضيح ميداد اون ماماني قصه هست و خلاصه داستان خودمونه ترس که نداره. بازيگرا هم خيلي هواسشون بود و با بچه ها حرف ميزدن و من رو هم خيلي دوست داشتن و سوال ازم ميکردن و منم ک...
25 اسفند 1392

علاقمندي ها و شيرين کاري هاي عسل

شيرين زبوني که زياد دارم شيرين کاري هم فراوون   حالا مامان کم کم مينويسه    شعر خيلي دوست دارم کتاب هم خيلي دوست دارم   يکي از علاقه مندي هام کتاب خوندنه . هر وقت دلم بخواد و هوس کنم بدو بدو ميرم کتاب ميارم تا مامان يا بابا برام بخونن   تقريبا همه شعرهاي کتابامو و داستاناشونو بلدم و اگه اشتباهي بخوان برام بخونن فوري تذکر ميدم و درستش ميکنم   يه وقتا هم خودم کتابم رو برميدارم و ميخونم   شبها هم موقع خواب به مامان ميگم برام شعر بخونه خيلي دوست دارم  تکيه کلام اين روزهاي من دوست دارمه  هر کاري بکنم مامان اينا بهم بگن عسل چرا اينکارو کردي فوري ميگم : آخه دوست دار...
10 اسفند 1392

آذر 92

2 آذر شنبه شب با مامان و مامان بزرگم (مامان بابا) رفتيم تبريز. با قطار رفتيم و من خيلي ذوق زده بودم که با قطار ميخوايم بريم و ميگفتم ميخوايم بريم سوار قطار شيم و قطار هم بگه دو دو چي چي   بعد گفتم اين که ميگه : تلق تلق ! خيلي هم خوشم اومد و کلي بازي کردم مخصوصا وقتي تخت بالا رو کشف کردم و نردبونش رو انقدر بالا پايين رفتم و شلوغي کردم تا نصفه شب شد وساعت 3 شب زوري خوابيدم! صبح هم زود رسيديم و پاشدم و خوابم هم پريد. تبريز هم خوب بود و خوش گذشت بهمون. کلي بازي کردم و شيطوني  مهموني رفتيم و خلاصه کلي زحمت داديم و سه شنبه شب هم دوباره سوار قطار شديم و برگشتيم و چهارشنبه صبح خونه بوديم   برگشتني هم خيلي مثل هميشه د...
26 آذر 1392

مهر ماه 92

مامان نوشت: عسل جون چي کار کنم مامان تنبل شده شايدم وقت کم مياره. انشالا انشالا انشالا زود زودبيام بنويسم شيرين کاري ها و شيرين زبوني ها تو. اينا رو ميزارم که تشويق بشم و بيام زود زود بنويسم  آخه هر روز يه شيرين زبوني و يه شيرين کاري داري به خودم ميگم ميرم تو وبلاگ مينويسم  اين کار يا حرفتو. ولي وقت نميشه يا تنبلي ميکنم يادم ميره  پس انشالا به زودي مينويسم با انرژي    اينا رو امروز 12 آدر نوشتم انشالا ميام و عکسها و مطالب مهر ماه رو به زودي ميزارم       بعدا نوشت (14آذر): 1 مهر سالگرد عروسي مامان و بابا بود که رفتيم  يه دوربين خوبتر واسه خودمون کادو خ...
14 آذر 1392

شهريور 92 به روايت تصوير

يه روز عصر با مامان و بابا رفتيم پارک آب و آتش    منم خيلي خوشم اومد و مامان برام لباس و حوله آورده بود که اگه رفتم آب بازي و خيس شدم لباس داشته باشم ولي من با اين که عاشق آب بازي هستم اون روز حسش نبود و نرفتم آب بازي   تازه آتيش هاش که روشن شد يه کم متعجب هم شدم  بعد رفتيم قدم زني و من به بابا سفارش ذرت مکزيکي دادم   بله ديگه هوس ذرت مکزيکي داشتم نه آب بازي          يه روزم صبح رفتيم نمايشگاه مادر و کودک و شيريني و شکلات  کلا خيلي شلوغ بود و در عين حال خبري هم نبود  فقط از تنها چيزي که من خوشم اومد بادکنکي بود که گرفتم   و يه تابي...
30 مهر 1392

باي باي پوشک

امروز که مامان داره مينويسه 28 مهر ماه هست و از اونجايي که مامان خانوم دير به دير مياد وبلاگ منو آپ کنه بايد به قول سينمايي ها يه فلش بک که چه عرض کنم کلي فلش بک! بزنيم و بريم تو خاطرات قديم   حالا کار خود مامان سخته که بايد يادش بياره اين دو ماه رو و بنويسه   حالا از مهم هاش شروع ميکنيم و تا اونجايي که بشه مامان مينويسه و عکس ميزاره 22 مرداد ماه صبح که از خواب پاشدم و رفتم دستشويي وقتي اومدم بيرون ديدم يه خبرايي شده و مامان به من پوشک نبست   بله مثل اين که پروژه جديدي در راه بود   مامان همش به من ميگفت: عسل جونم جيش داشتي به مامان بگو تا بريم دستشويي. جيش فقط دستشويي و تو شلوار نه  خلاص...
28 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد