عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عسل بانو

عسل و مسافرت شمال - قسمت سوم

وقتي من بيدارم کلا لب تاپ و دوربين و اين جور چيزا تعطيله برا همينم نوشتن خاطراتم گاهي عقب ميوفته  اشکالي هم نداره ولي ما تصميم داريم هرجور شده بنويسيم  حالا هم کمي از خاطرات عقب تر رو شروع ميکنيم تا برسيم به الان خلاصه تو سفر شمال يه روز هم تصميم گرفتيم بريم موزه ميراث استاني گيلان که بسيار جاي زيبا و با صفايي بود و کلبه ها و خانه هاي روستايي قديمي از شهرهاي مختلف شمال رو بازسازي کرده بودن و اون روز هوا خيلي خيلي خيلي گرم بود ولي با وجود گرما و دم زياد ما چند ساعتي اونجا گشتيم چون خيلي تماشايي بود  ولي وقتي رسيديم سمت ماشين رسما بخارپز شده بوديما من اينجا رو خيلي خوشم اومده بود و مامان هرچي ميگفت بريم جاها...
2 مهر 1391

مبارکه دایی مهربون

تبریک به دایی جون مهربونم برای قبولی تو دانشگاه صبح که از خواب پاشدم مامان گفت: عسل جونم یه خبر خووووووووووووووووووووووووووووووووووووب دایی جون تو دانشگاه مورد علاقش رشته دلخواهش رو قبول شده منم خندیدم و دست زدم  دایی جون موفق باشی تو درس و زندگی این دسته گل خوشگل هم کادو اینترنتی من و مامان و بابا برای دایی جون   ...
22 شهريور 1391

عسل و مسافرت شمال - قسمت دوم

خوب، ديگه اينکه تقريبا هر روز ميرفتيم لب دريا و من کلي ذوق ميکردم     اولين روزي که رفتيم لب دريا خيلي متعجب بودم و با ذوق ميگفتم آپ و زياد جلو نميرفتم و با دقت مشغول برسي اين همه آب بودم که يه جا جمع شده بود  و مامان ميگفت: عسل بگو دريا  منم ميگفتم دريي  و کم کم با مامان و بابا رفتيم جلو و پاهامون رو زديم به دريا و موج هاي خوشگل دريا ميومد رو پاهامون و من ديگه اون يه کوچولو ترسم ريخت و هر دفعه ميرفتيم دريا خيس و ماسه اي برميگشتيم خونه تازه برا خودم کلي تو ماسه بازي و شن بازي مهارت پيدا کرده بودم از همون روز اول  و کلي با ماسه ها تپه درست ميکردم و مامان و بابا هم ميومدن بازي ...
12 شهريور 1391

عسل و مسافرت شمال - قسمت اول!

پنج شنبه 26 مرداد صبح با مامان و بابا راهی شمال - بند انزلی شدیم. ساعت ٨:٣٠ راه افتادیم و نزدیک های ٢ رسیدیم  هوا هم خیلی گرم بود . بعد وارد ویلا شدیم که من اول کمی غریبی کردم با محیطش!   و همش بغل مامان بودم بعد که کم کم با محیط آشنا شدم ، شدم همون عسل شیطون بلا و مشغول عملیات و کارهای خودم شدم عسل در حال شناسایی اطراف: کمی استراحت کردیم و بعد ناهار خوردیم عصر هم رفتیم کمی خرید و گردش اطراف ویلا بعد هم ديگه آشنا شدم با همه جا و راحت برا خودم گشت و گذار ميکردم. اين چند روز هم مامان وبابا اگه تو ويلا بوديم فقط دنبال من بودن چون من يه جا بند نميشم که ! همه جا بايد سرک بکشم ...
9 شهريور 1391

عسل و آب

من عاشق آب بازی هستم  البته بهتر بگم هر چی توش آب باشه من اون رو خیلی خیلی دوست دارم   مثلا مامان یکی دو تا شعر میخونه که توش آب هست و من میام جلو مامان و دست میزنم و میگم آپ! و خودمو تکون میدم  اون وقته که مامان شروع به خوندن میکنه و منم که کلی ذوق میکنم و نانای نانای میکنم  بعد شعر مامان تموم شه دوباره آپ آپ میکنم ! من که خسته نمیشم و ١٠٠ بار هم مامان بخونه دوست دارم ولی خوب مامان فوقش ١٠ بار بخونه  بعد مشغول یه بازی و کار دیگه میشیم یکی از شعرامون که مامان با آهنگش میخونه: رو رو با قایق در مسیر  آب رو رو با قایق در مسیر  آب پارو زن شادی کن پاروزن شادی...
24 مرداد 1391

لغت نامه عسل

من این روزا به غیر از این که کلی کارهای جدید یاد گرفتم ، کلی هم یاد گرفتم حرف بزنم و کلمه های جدید بگم که بعضیاشونو خیلی بانمک میگم : بابا مامان ( یه وقتا که خیلی خوابم میاد یا مامان کار داره و نمیتونه همش دوروبرم باشه باغلظت بیشتری مامان رو میگم و گاهی میگم مومان! ) این چیه؟ (اینم از مشهورترین دیالوگ های منه که از ١ سالگی و جزو اولین کلمات!!!! که چه عرض کنم جمله هام بود  که گاهی در روز ٣٠ یا ٤٠ یا ٥٠ بار هم بیشتر میگم) عَدَل ............ عسل دَ دَ ر  ................ گردش ( عاشق گردش رفتن و بیرون رفتنم) هانی یا آنیه ............ اسم خاله جونم که خیلی دوسش دارم و هر روز اسمشو میگم و دوست دار...
24 مرداد 1391

عسل و شیرین کاری هاش

یه روز صبح که از خواب پاشدم طبق معمول تا مامان مشغول جمع و جور کردن تخت و تهیه صبحانه من بود من رفتم اتاق مامان اینا و بخش مورد علاقم میز مامان و یاد گرفتم که کشو ها رو باز کنم و هر چی توش هست بریزم بیرون  و ببینم چی دلم میخواد برم سراغ اون  به به کیف لوازم مامان که توش مداد چشم و یه سری وسابل دیگه داره  آخه من خیلی این چیزار و دوست دارم و هر وقت مامان بیاد سراغ میزش منم میام و مشغول تماشا میشم  بعد فوری قبل از مامان شروع میکنم و به چشم مامان اشاره میکنم و میگم اِ اِ اِ   بعد که مامان مداد به چشم خودش میزنه چشم خودم رونشون میدم و میگم اِ اِ اِ  وبعد هم لپ و اینا دیگه  مامان هم کلی میخنده و تا ...
16 مرداد 1391

اَ دَ ل

اگه گفتین  اَ دَ ل  چیه؟     اَ دَل همون عسل دیگه     حالا  داستان اَ دَ ل : من یه چند وقتی بود که آهنگ اسمم رو میزدم و کلی همه ذوق میکردن  ولی روز سه شنبه ٢٧ تیر اسمم رو با صدای بلند و خیلی کشدار و بامزه بعد این که مامان برام شعر  علی بابا رو که تو کلاس نی نی ها و مامانا یاد گرفتیم خوند ، گفتم: اَ دَ ل    مامان که کلی ذوق کرد و شب هم بابا اومد مامان  و  بابا علی بابا میخوندن     منم اَ دَ ل اَ دَ ل میکردم  بعد هروقت مامان یا بابا میگفتن: عسل اسمت چیه؟ من دس دسی میکنم و میگم اَیی اَیی یعنی علی علی و منظورم اینه که شعر علی بابا رو بخونین و تا...
14 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد