عسل و مسافرت شمال - قسمت سوم
وقتي من بيدارم کلا لب تاپ و دوربين و اين جور چيزا تعطيله برا همينم نوشتن خاطراتم گاهي عقب ميوفته اشکالي هم نداره ولي ما تصميم داريم هرجور شده بنويسيم حالا هم کمي از خاطرات عقب تر رو شروع ميکنيم تا برسيم به الان
خلاصه تو سفر شمال يه روز هم تصميم گرفتيم بريم موزه ميراث استاني گيلان که بسيار جاي زيبا و با صفايي بود و کلبه ها و خانه هاي روستايي قديمي از شهرهاي مختلف شمال رو بازسازي کرده بودنو اون روز هوا خيلي خيلي خيلي گرم بود ولي با وجود گرما و دم زياد ما چند ساعتي اونجا گشتيم چون خيلي تماشايي بود ولي وقتي رسيديم سمت ماشين رسما بخارپز شده بوديما
من اينجا رو خيلي خوشم اومده بود و مامان هرچي ميگفت بريم جاهاي ديگه نميرفتم و کلي ذوق ميکردم تو تراسش بازي کنم
ميگم عجب کلبه خوشگليه ها ، بياين بالا شما هم
اينجا هم آقا گاوه رو ديده بودم و کلي ذوق کردم و گفتم: ما
آخي يه استراحتي بکنيم يه شربت خنک هم بود کلي ميچسبيد تو اين هوا
خوب برم ببينم اين طرف چه خبره ؟
خلاصه تا بعد ظهر اونجا بوديم و خيلي جاهاشو گشتيم بعد هم اومديم سمت ماشين و خيلي خسته بوديم بعد رفتيم فومن و کلوچه فومن خريديم و خورديم بعد هم مامان و بابا گفتن تا اينجا اومديم حيفه بريم سمت ماسوله البته مامان و بابا چند بار ماسوله رفتن ولي من که نرفته بودم تا اون وقت و در نتيجه رفتيم و ساعت 6 رسيديم ولي خداروشکر انقدر هوا خنک بود تازه بارون هم ميومد و کلي خنک شديم و انقدر بارون شديد بود که يه دقيقه اگه زيرش ميمونديم خيس خيس ميشديم ولي بعد اون گرما خيلي چسبيد ولي واقعا اين تفاوت دما عجيبه ها شب هم حدوداي 10 بود رسيديم سمت انزلي و رفتيم شام خورديم چون خيلي گرسنه بوديم و بعد هم برگشتيم ويلا