عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

عسل بانو

عسل و مسافرت شمال - قسمت سوم

1391/7/2 8:53
نویسنده : مامان
777 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي من بيدارم کلا لب تاپ و دوربين و اين جور چيزا تعطيله بغلبرا همينم نوشتن خاطراتم گاهي عقب ميوفته متفکر اشکالي هم نداره ولي ما تصميم داريم هرجور شده بنويسيم لبخند حالا هم کمي از خاطرات عقب تر رو شروع ميکنيم تا برسيم به الان مژه

خلاصه تو سفر شمال يه روز هم تصميم گرفتيم بريم موزه ميراث استاني گيلان که بسيار جاي زيبا و با صفايي بود و کلبه ها و خانه هاي روستايي قديمي از شهرهاي مختلف شمال رو بازسازي کرده بودنبغلو اون روز هوا خيلي خيلي خيلي گرم بود ولي با وجود گرما و دم زياد ما چند ساعتي اونجا گشتيم چون خيلي تماشايي بودبغل ولي وقتي رسيديم سمت ماشين رسما بخارپز شده بوديما نیشخند

من اينجا رو خيلي خوشم اومده بود و مامان هرچي ميگفت بريم جاهاي ديگه نميرفتم و کلي ذوق ميکردم تو تراسش بازي کنمبغل

عسل و کلبه شمال

 

ميگم عجب کلبه خوشگليه ها ، بياين بالا شما هم چشمک

عسل خانومي

 

اينجا هم آقا گاوه رو ديده بودم و کلي ذوق کردم و گفتم: مانیشخند

عسل موفرفري و آقاگاوه

 

آخي يه استراحتي بکنيم يه شربت خنک هم بود کلي ميچسبيد تو اين هوا زبان

عسل خانوم

 

خوب برم ببينم اين طرف چه خبره ؟سوال

عسل داخل کلبه روستايي

 

خلاصه تا بعد ظهر اونجا بوديم  و خيلي جاهاشو گشتيم بغلبعد هم اومديم سمت ماشين و خيلي خسته بوديم ابرو بعد رفتيم فومن و کلوچه فومن خريديم و خورديم مژه بعد هم مامان و بابا گفتن تا اينجا اومديم حيفه بريم سمت ماسوله لبخند البته مامان و بابا چند بار ماسوله رفتن ولي من که نرفته بودم تا اون وقت و در نتيجه رفتيم و ساعت 6 رسيديم لبخند ولي خداروشکر انقدر هوا خنک بود تازه بارون هم ميومد و کلي خنک شديم و انقدر بارون شديد بود که يه دقيقه اگه زيرش ميمونديم خيس خيس ميشديم ولي بعد اون گرما خيلي چسبيد زبان ولي واقعا اين تفاوت دما عجيبه ها تعجب شب هم حدوداي 10 بود رسيديم سمت انزلي و رفتيم شام خورديم چون خيلي گرسنه بوديم و بعد هم برگشتيم ويلاقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد