عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عسل بانو

عسل و مسافرت شمال - قسمت دوم

1391/6/12 11:08
نویسنده : مامان
707 بازدید
اشتراک گذاری

خوب، ديگه اينکه تقريبا هر روز ميرفتيم لب دريا و من کلي ذوق ميکردم مژه

عسل در حال رفتن به دريا 

اولين روزي که رفتيم لب دريا خيلي متعجب بودم و با ذوق ميگفتم آپ چشمکو زياد جلو نميرفتم و با دقت مشغول برسي اين همه آب بودم که يه جا جمع شده بود متفکر و مامان ميگفت: عسل بگو دريا لبخند منم ميگفتم دريي لبخند و کم کم با مامان و بابا رفتيم جلو و پاهامون رو زديم به دريا و موج هاي خوشگل دريا ميومد رو پاهامون و من ديگه اون يه کوچولو ترسم ريخت و هر دفعه ميرفتيم دريا خيس و ماسه اي برميگشتيم خونه نیشخند

تازه برا خودم کلي تو ماسه بازي و شن بازي مهارت پيدا کرده بودم از همون روز اول چشمک و کلي با ماسه ها تپه درست ميکردم و مامان و بابا هم ميومدن بازيزبان مامان هم ميگفت عجب ! اين فسقلي از کجا ميدونه ميشه با ماسه هاي دريا اين جوري بازي کرد؟!تعجب و منم ميدونستم که خوب ما فسقليا اينيم ديگه بغل

عسل: آپ ..... دريي ....... آپ درييمژه

عسل ذوق زده از ديدن دريا

عسل: به به چه قدر آب نیشخند

عسل و دريا

حالا يه قلعه هم درست کنيم بغل

عسل و شن بازي

به به حسابي خيس و شني شدم ! چشمک

عسل و آب بازي

عسل: بياين بازي خيلي خوبه ها لبخند

عسل خوشحال از آب بازي

روز اول که با لباس کمي با بابا رفتيم تو آب!زبان

عسل و بابا و دريا

 

عسل شناگر ماهر

مامان هم برام يه مايو خوشگل قرمز خريده بود که روز بعدش تنم کرد و با بابا رفتيم تو دريا و خيلي خوش گذشت قلب انقدر ذوق ميکردم بابا من رو بغل کرده بود و موج ميومد و ما ميرفتيم تو آب و ميومديم بيرون بغل مامان هم که وظيفه خطير فيلم برداري و عکسبرداري از ما رو به عهده داشت تو ساحل ايستاده بود و برامون دست تکون ميداد و ميگفت صداي غش غش خنده هام تا ساحل ميومدخنده

البته من اولين بار هفت ماهه بودم که دريا رو ديدم ولي خوب اون موقع کوچولو !بودم و نميشد رفت تو آبنیشخند ولي امسال که ماشالا بزرگ شدم نیشخند ديگه تو آب هم رفتم و عاشق دريا شدم قلب

بعد دريا هم ميومديم ويلا و خلاصه کلي خسته بودم و اصلا حوصله حمام نداشتم منتظر ولي مامان ميگفت: عسل هيچ چاره اي نداري ! ولي من هم حسابي گريه راه مينداختم خوب آخه خسته از آب بازي اومدم چه وقت حمامه !گریه ولي خوب مراسم حمام هم هردفعه انجام ميشد!

روز اول انقدر خسته بودم که مامان و بابا ميگفتن حتما حسابي ميخوابي و من بعد ناهار و يه استراحت کوچولو اصلا حسابي نخوابيدم و تازه حسابي شلوغ کاري کردمنیشخند

و مامان ياد حرف خاله افتاد که هميشه ميگه: ماشالا به عسل ، با اين چيزا خسته نميشه آخه سوختش ه س ت ه ايه !قهقهه خنده نیشخند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یاسمین زهرا
12 شهریور 91 16:29
ماشاا... خیلی ماه شدی .یه عروسک خوشگل.
همیشه به گردش و سفر


ممنون عزيزم
مامان شراره
16 شهریور 91 0:31
ووی ووی قربون این شیرین خانوم برم من.عزیزدلم یه وقت برنزه نشی اینهمه تو ساحلی ودر حال شیطونی کزدن.
خانومی تو مایو بپوشی چی میشی.
مامانی چرا بامایئ عکسشو نذاشتی؟


زنده باشين. ممنون از لطفتون
مامان ملینا
19 شهریور 91 10:21
سلام عسل خانم،ان شالله همیشه به شادی و سیر و سیاحت.کنار دریا اب بازی کردی شیطون خاله .وای ماسه بازی هم چه کیفی داره .خوش به حالت .
می بوسمت گلم


سلام. مرسي. بوس براي ملينا جون
ازاده مامانه هانا
22 شهریور 91 0:39
جونم چه بزرگ شده عشق مننننننننن
بخورم اون موهای فرفریتو عسللللللل


مرسي . بوس براي هانا جون ناز
مامان آریا
30 شهریور 91 23:48
عسسسسلم عکسات خیلی ناز شدن مثل خودت
معلومه حسابی خوش گذشته
ایشالله همیشه به سلامتی و سفر و شادی
عاشق موهاتم


ممنون. شما لطف دارين
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد