عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

عسل بانو

عسل جان به خانه خوش آمدی

امشب یعنی اولین شبی که من خونه اومدم یه جشن کوچولو خانوادگی با حضور مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها و خاله و دایی و عمو به مناسبت ورود من داشتیم  و همه خیلی شاد و خوشحال بودند و بابا بزرگ یه کیک خوشگل خریده بود و شام هم مهمون بابابزرگ بودیم البته من که هنوز نی نی هستم و شیز مامان جونم بهترین شام برا منه     خلاصه بعد خوردن شام ، شب کیک رو بریدیم و کلی همه ذوق میکردن و مامان هم با وجود درد زیادی که هنوز به خاطر بخیه هاش داشت از ذوقش از جاش بلند شد و اومد کمی کنار مهمونها نشست و من هم تو بغلش بودم و کلی همه به من کادو دادند و عکس گرفتیم و فیلم انداختیم که دست همگی درد نکنه و انشاا.... سالهای سال سالم و شاد در کنار هم ...
12 ارديبهشت 1390

تولد فرشته کوچولو ما: عسل

در تاریخ ۳۰/۱۱/۸۹ فرشته کوچولو ما عسل ساعت ۱۰:۳۰ صبح در بیمارستان پارسیان به سلامتی به دنیا اومد  و کلی همه مارو ذوق زده کرد  و من هم ساعت ۱۲ که به هوش اومدم و منو به اتاق آوردند روی ماهتو دیدم و از لحظه به هوش آمدنم فقط این جمله یادمه که میگفتم دخترم کو؟ سالم به دنیا اومده؟ پس چرا نشونم نمیدین؟ و پرستار میگفت یه دختر سالم و خوشگل خدا بهت داده  بیرون اتاق هم که بابا گلت ومامان بزرگها و بابا بزرگ (بابای خودم) و خاله جون تو گل دختر همه دیده بودنت و منتظر من بودند  که عکس خوشگلتو به من نشون دادند و خیالم با دیدن روی ماهتو راحت شد و وقتی تو اتاق تو رو آوردند از خوشحالی گریم گرفته بود و خیلی خیلی خوشحال ...
18 اسفند 1389

تاریخ تولد

روز   ۲۵/۱۱/ ۸۹   بالاخره تاریخ زایمان مامان قطعی شد  و خانم دکتر به مامان گفتند  ۳۰/۱۱/۸۹   بیا بیمارستان برای زایمان وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من چقدر هیجان انگیزه  انشاا... همه چی درست پیش بره و ما روی این فرشته نازنینمونو که ۹ ماهه منتظرشیم ببینیم  خدایا شکرت و توکل به تو   عسل جونم من و بابا و مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها و خاله جون و دایی جون و عموجون و عمه جون و ... همه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماه تو هستیم فرشته کوچولو ما  انشاا... که راحت و به سلامتی به این دنیا قدم بگذاری عسل من ...
27 بهمن 1389

انتخاب اسم نی نی

                    دختر گلم بالاخره اسم خوشگلتو انتخاب کردیم دقیقا ۱ بهمن بود که هم من و هم بابا اسم تو گل دخترو قطعی کردیم و امیدواریم این اسم شیرینو دوست داشته باشی  من و بابا همیشه این اسمو دوست داشتیم و اون اولا که تازه عروسی کرده بودیم میگفتیم اگه یه روز خدا به ما لطف کنه و یه دختر ناز بده اسمشو عسل بزاریم  البته تو این ۹ ماه که منتظر تو گل دختریم چند تا اسم انتخاب کردیم که باز آخرش به عسل رسیدیم  امیدواریم اسمتو دوست داشته باشی و مثل اسمت زندگیت پر از شیرینی باشه دختر دوست داشتنی و شیرین ما...
27 بهمن 1389

تکمیل ودکوراسیون اتاق عسل

امروز ۲۹/۱۰/۸۹ دیگه تقریبا خریدامون تموم شد خداروشکر  و مامان بزرگ وخاله جون از صبح زود اومدن و اتاقو کامل چیدن و کلی دکور دادن و خوشگلش کردن  و نزاشتن مامان کاری کنه که من و خودش خسته شیم و مامان هم که فقط با ذوق نشسته بود و صحبت میکرد وگاهی یه کارای کوچولو. آخه دیگه خیلی سنگین شده و حرکت سخت شده. و دیگه تا ظهر اتاق آماده شد و به قول مامان که میگفت: (( فقط جای خود عسل خانم خالیه که وروجک خانوم ما هم تا یه ماه دیگه انشاا... به سلامتی میادو همه رو خوشحال میکنه )) دکتر اول اسفند رو حدودا تاریخ تولد داده  مامان هم چند تا عکس از اتاقم میزاره   این هم تخت کنار مادر که بابا گلم  برام د...
26 بهمن 1389

اولین برف زمستانی وقتی من تو دل مامان بودم

اواخر دی ماه بالاخره انتظارها به سر اومد و زمستون خودشو نشون داد و یه چند روزی حسابی برف بارید که هم هوا تمیز شد و هم خنک شد و همه کلی ذوق کرده بودن  خدایا شکرت  مامان هم که عاشق برفه و دوست داره برف که میاد بره زیر برف و ساعت ها راه بره و خوش بگذرونه  ولی همش میترسید بره بیرون و سر بخوره و من یه طوریم بشه. خلاصه یه شب با بابا رفتن بیرون و کلی تو حیاط برف بازی کردن که خیلی هم خوش گذشت و خیلی سرد بود                                       ...
25 بهمن 1389

نصب تخت و کمد سیسمونی

امروز ۱۴/۱۰/۸۹ با مامان از کلاس در اومدیم  و رفتیم خونه مامان بزرگ اینا که بابا زنگ زد و گفت از شرکت که تخت و کمد سفارش دادیم زنگ زدن که تا یه ساعت دیگه تخت و ... میارن   یعنی یه روز زودتر ! مامان هم سریع با مامان بزرگ و بابابزرگ و خاله جون و دایی جون اومدن خونه ما و چند دقیقه بعد وسایل من هم اومد و بابا هم تازه از سرکار رسیده بود. خلاصه تخت و.... را نصب کردن و بعد چون همه خیلی ذوق داشتن یه کم اتاقو چیدن و شب خوبی بود و شام دور هم بودیم و در مورد چیدن و دکور اتاق صحبت کردن . دست همگی به خصوص بابابزرگ و مامان بزرگ درد نکنه که خیلی زحمت کشیدن و این وسایل...
25 بهمن 1389

خرید سیسمونی

۸۹/۸/۲۱ به همراه مامان و بابا و مامان بزرگ و خاله جون رفتیم کالسکه و کریر و یه سری لباس خریدیم. مامان هم دنبال یه کالسکه بود که صندلیش هم کاملا بخوابه که وقتی من نی نی هستم و نمیتونم هنوز بشینم راحت توش بخوابم و بریم گردش  و هم حالت نشسته داشته باشه وقتی بزرگتر شدم راحت توش بشینم تا بریم گردش                             ۸۹/۹/۴ هم رفتیم خرید و خداروشکر خیلی چیزای دیگه که می خواستیم خریدیم مثل روروک و آغوش و وسایل بهداشتی و بازی و ... و کلی ذوق کردیم ۸۹/۹/۱۳ هم صندلی غ...
25 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد