اندر احوالات ما در اسباب کشی
خوب حالا باید یه دو ماهی بیشتر بریم عقب ٢٥ اردیبهشت بود که مامان من رو صبح زود برد خونه مامانی اینا و بعد خودش برگشت خونه چرا؟ خوب معلومه دیگه روز اسباب کشی مون بود که مامان و بابا خیلی خیلی خیلی خسته شدن از دو سه هفته قبل که مامان با کمک مامانی که دستشون هم درد نکنه و کلی زحمت شد براش ،شروع به جمع کردن خونه کردن و من هم خیلی ذوق زده بودم و البته گاهی کلافه ذوق زدگیم بیشتر بود چون اولا هر روز مامانی میومد خونه ما و من خیلی خوشحال بودم دوم هم این که همه چی از کمد ها دراومده بود و همه جا شلوغ و پلوغ که من کلی ذوق میکردم خاله هم روزهايي که وقت داشت و کاري نداشت ميومد و با من بازي ميکرد تا مامان و ماماني راحت به کارها برسن بابا هم عصر ها از سرکار میومد و میرفت دنبال کارهای خونه جدید و یه وقتا مامان هم میرفت کمک بابا و گاهی هم میرفتن خرید برای خونه تازه که من رو هم میزاشتن خونه مامانی اینا که البته این قسمتشو من خیلی دوست داشتم چون خاله جون و دايي کلي من رو مشغول ميکنن مامان هم تصمیم گرفت اتاق من آخرین جایی باشه که جمع میکنن تا من یه دفعه نبینم که اسباب بازیام غیب شدن و آخرین روزها هم اتاق من رو جمع کردیم و مامان هر چی میزاشت تو جعبه من برمیداشتم یا میخواستمش بعد مامان فکری کرد و من رو گذاشت تو جعبه و کلی خندید
البته من روزهاي آخر کار ديگه خيلي کلافه بودم و مامان متوجه شده بود که من کلا به خاطر اين وضعيت هيجان زده هستم و تازه اين مرواريد کوچولوهاي من هم که دست بردار نيستن ! تو اين وضعيت مرواريد بود که من درمياوردم و دو تا مرواريدخوشگل ديگه تو همون چند وقت به بقيه مرواريدهام اضافه شد و اين هم يه دليل ديگه بيخوابي هاي من بود! ولي خيلي خوشحالم چون ياد گرفتم به به هايي که مامان ميده بخورم رو خوب با مرواريدام خرد کنم و بعد قورتش بدم من که يه مدت بي دندون بودم! الان قدر اين مرواريدهاي خوشگلم رو ميدونم و ميبينم عجب کيفي داره بابا هم ميگه: عسلي خوش به حالت کاش منم دوباره دندون درمياوردم
خلاصه ما به خونه جديد رفتيم و اتاق من رو هم زود چيديم و وقتي جعبه هاي وسايل من باز شد من کلي ذوق کردم و ساعت ها مشغول بودم با اسباب بازيام بازي ميگردم و هر کدوم رو از جعبه ها در مياورديم بسته به درجه محبوبيت اون اسباب بازيم با صداي بلند و کشدار ميگفتم اِ يا دِ و طبق عادتي هم که دارم وقتي هيجان زده ميشم پشت سر هم انقدر ميگم اين چيه؟ اين چيه ؟ اين چيه؟... مامان و بابا هم تند و تند جواب ميدن ولي آخرش اينطوري ميشن