بابا آرایشگر میشود!
یه خاطره جامونده از سال ٩٠ تعریف کنم خیلی مزه میده موهای من کلی بلند شده بود و چتری هام میریخت تو چشمام ! گل سر هم که معمولا نمیزارم مامان به سرم بزنه و متوجه بشم حتما درش میارم خلاصه مامان کلی تحقیقات کرد و چند تا آرایشگاه مخصوص کودک پیدا کرد تا من رو ببرند اونجا بعد هم دوباره تحقیقات کرد و متوجه شد در سن من بهتره ببرن منو آرایشگاه مردونه تا تند و سریع و حرفه ای موهای منو کوتاه کنند بابا هم زنگ زد به آرایشگرش و اونم گفت: چون آخر سال هست تو هفته بیارینش که سرم خلوت باشه و البته در هفته هم فرصت نشد چون بابا همش سرکار بود و فرصت نشد بعد یهو چشممون رو باز کردیم و دیدیم شب عیده و من موهامو کوتاه نکردم مامان گفت: اشکالی نداره بزاریم بعد عید بابا هم گفت: نه. من خودم کوتاه میکنم من و مامان هم این شکلی شدیم بعد مامان پرسید: بابا چند بار تا حالا مو کوتاه کردی؟ بابا: تا حالا هیچ چی!!! کاری نداره کوتاه میکنم خلاصه مامان و من پذیرفتیم و بابا و مامان مقدمات کار رو فراهم کردند! صندلی غذا من رو گذاشتن تو حموم تا من راحت توش بشینم و قیچی مخصوص و برس مخصوص من رو هم آوردند و چیدند و مامان دوربین فیلم برداری رو آماده کرد و همه چی مهیا بود تا بنده نزول اجلاس کنم!
عکس من قبل هنرنمایی بابا
بعد که من نشستم و موهامو خیس کردن و فهمیدم قضیه از چه قراره برعکس همیشه که همیشه تو حموم میخندم و خوشحالم یک جیغ و دادی راه انداختم که نگو!!!! من نمیخوام موهامو کوتاه کنین آخه به چه زبونی بگم؟؟؟! پشت موهامو که خیلی خیلی کم بابا تونست بزنه چون سرمو میبردم عقب چتری هامم گرفت بین انگشت هاش و مامان کلی گفت بابا خیلی از بالا نزنی ها بابا هم گفت: نگران نباشید خانوم ها! من تو کارم واردم! و با مهارت تمام قیچی رو آورد و ....... خارت !
و من بعد از هنر نمایی بابا
بعد این که مامان موهامو شونه کرد قیافش این طوری بود و بابا این طوری : و همش میگفت: به این خوبی زدم دیگه چی میخوای؟!
ولی کم کم مامان هم خوشش اومد و مخصوصا الان که دیگه موهام جاافتاده ! خیلی خوب شده
عسل: بابا واقعا خوب شده دستت درد نکنه خوبیش اینه که دیگه موهام تو چشمام نمیره و تازه اینم یه مدله دیگه تنوع شد