عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

عسل بانو

يه روز گردش

1390/12/22 10:27
نویسنده : مامان
874 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز عصر مامان تصميم گرفت بريم پارک ، اونم تو اين هواي سرد تعجب به مامان بزرگ و خاله جون هم گفتيم و رفتيم پارک محل لبخند ولي تا از ماشين پياده شديم و دوقدم رفتيم تو پارک ديديم که هوا خيلي خيلي سرده و اصلا شوخي نداره چشمک آخه صبح هم يه کوچولو برف اومده بود ولي بعد هوا آفتابي شده بود لبخند به قول مامان : آخه فکر ميکردم هوا بهاري باشه ولي امسال خيلي سرده تعجب اينم من ورودي پارک که يخ زدم:

عسل يخ زده!

 

برا همين زود برگشتيم و تصميم گرفتيم به جاي پارک بريم پاساژ که هم چون هواش خوبه ميتونيم راحت راه بريم و هم مغازه ها رو ببينيم لبخند

وقتي رسيديم من انقدر ذوق کردم چون تو راهرو هاي پهن پاساژ ميتونستم راحت راه برم و ويترين مغازه ها رو نگاه کنم و آدم ها رو ببينم و چند تا هم ني ني ديدم قلب  خلاصه جلو جلو برا خودم ميرفتم و مامان و مامان بزرگ و خاله جون هم دنبالم چشمک يه جا داشتم ميرفتم ديدم يه دختر کوچولو ناز هم از روبرو مياد و تقريبا اندازه من بود و من خيلي ذوق کردم و وقتي به هم رسيديم لباسهاي همديگر رو نگه داشتيم و زل زده بوديم به هم نیشخند آخه من هميشه آدم بزرگ ميبينم و وقتي يه کوچولو اندازه خودم ببينم خيلي خوشحال ميشم زبان خلاصه به راهمون ادامه داديم و تو بعضي مغازه ها هم ميرفتم تو مژه و هر چي مامان ميگفت نرو تو من ميرفتم بغل و يه کفش فروشي بود که با سرعت رفتم توش و شروع به تماشاي مشتري ها کردم و آقاي فروشنده هم به مامان گفت: خانوم چي کارش داري بزارين وايسته لبخند و من هم با تعجب داشتم نگاه ميکردم و هر از چند گاهي با اشاره دست ميگفتم اين چيه؟؟؟؟ سوالو خلاصه کلي  همه ذوق کردن و کمي بعد مامان من رو بغل کرد و آورد بيرون قلب خوب چي کار کنم خريد رو دوست دارم ديگه نیشخندبغل اينم نمونش:

عسلي خريد مي رود!

بعد با سرعت ميرفتم و مامان هم از پشت سر چند تا عکس از من انداخت که اينم نمونش البته تاره ها چون دارم تند تند ميرم آخه عجله داشتم به همه خريدامون برسيم نیشخند

عسلي بلا!

اين عکس رو هم شب بابا ديد کلي ذوق کرد و گفت : عسلي رو مثل نخود وايستاده اون وسط نیشخند منم گفتم آخه بابا من با اين قد و اندازه نخودم سوال

عسلي نخودچي!

بعد هم رفتيم سمت اسباب بازي فروشي ها که من ديگه کم کم خسته شده بودم و بيشتر از اسباب بازي ها موبايل ميخواستم چشمک اينجا هم موفق شدم موبايل مامان بزرگ رو گرفتم و کمي آروم شدم بغل

عسلي بلا!

عسل: اين چيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سوال اين چيه؟چشمک اين چيه ؟لبخند

اين چيه؟

اين عروسک  رو هم مامان عاشقش شده بود و هر چي تلاش کرد عکس منو بندازه نشد که نشد چون من همش ميرفتم اين ور، ميرفتم اون ور زبان ولي از اون جايي که مامان عشق عروسکه فکر کنم تصميم گرفته اين رو براي من بخره سوال حالا عيدي ميخواد بخره برام ؟ سال ديگه بخره برام ؟ نميدونم !بغل ولي اگه نظر من رو بخواين من يه گوشي موبايل ، يا کنترل تلويزيون ، يا کيف دوربين ، يا برس بابا رو! يا چيزهاي اين جوري رو بيشتر ترجيح ميدم نیشخندزبان

اين عروسک:

عسل عروسک و عروسک

خلاصه شب اومديم خونه و من حسابي گرسنه بودم و شامم رو خوب خوردم و شب هم خوب خوابيدم خوابلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله ی امیرعلی
22 اسفند 90 14:11
با یاد سرخی گونه هات..
درخشش چشمات ..
سوزانندگی لبهات..
داغی عشقت
از رو آتیش میپرم
دوستت دارم آتیش پاره پیشاپیش چهارشنبه سوری مبارک



مرسي عزيزم، برا شما هم مبارک
مامان زهره
22 اسفند 90 15:49
عسل عسل شیرین عسل دوستت دارم


لطف دارين
مامان آرینا موفرفری
22 اسفند 90 15:55
ای وروجک خاله که اینقدر شیطون بلا شدی.خاله خیلی دوست دارم می خوام بخورمت عسلم.


.

مامان زهره
24 اسفند 90 12:37
پیشاپیش عید مبارک


ممنون. عيد شما هم مبارک
کودکانه های من
24 اسفند 90 14:10
سلام
امشب باهم میخوایم خدا رو صداکنیم برای یه عزیزی که برگرده به جمع خانوادش
یه بابای مهربون...
اگه قصد یاری داشتید برای اطلاع بیشتر به وبلاگم سر بزنید
یاحق


سلا. حتما سرميزنم
ازاده مامانه هانا
26 اسفند 90 14:08
الهییییییییییییییییییییییییییییی
چن وقت نبودم چه خبر بوده اینجاااااااااااا
قربونش برم گلمه نازمه نفسمه قوربونش بشمممممممممممممممممممممووووویییییییییی عکسایی که گرفتی خیلی نازه خیلی ایده های جالبی داری . خوشم میاد. عاشق خوتو دختر نازتم


ممنون دوست خوبم از لطفتون. ببوس از طرف من هانا خوشگل ناز رو
مامان ریحانا
29 اسفند 90 2:10
عطر نرگس، رقص باد. نغمه شوق پرستوهای شاد.خلوت گرم کبوتران مست.نرم نرمک میرسد اینک بهار.خوش به حال روزگار.سال نو مبارک


ممنون . سال نوشما هم مبارک
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد