به به چه خوشمزه!!!!!!!
گفته بودم من خيلي کتاب دوست دارم مامان هم گاهي برام کتاب ميخونه ورق زدن دفتر و کتاب رو هم دوست دارم و يکي از کارهاي مورد علاقه ام هست مامان هم به من يه دفتر داده که اختصاصي براي خودمه و هميشه کنار اسباب بازي هاي ديگم هست و هميشه يه چند دقيقه اي باهاش مشغولم که البته مامان خيلي اين لحظه رو دوست داه چون تو اون مدت بدو بدو داره فعاليت ميکنه مثلا: چون من آرومم
تازه اگه مامان هم بخواد مطالعه کنه من بدو بدو ميام و کتابشو ميگيرم مامان هم ياد گرفته اگه بخواد کتاب بخونه ميشينه با من بازي ميکنه و کتابشم يواشکي ميزاره کنارش وميخونه ولي من ديگه تازگي ها سرم کلاه نميره و پاميشم و انقدر سرک ميکشم تا کتاب رو پيدا کنم يه نمونه اش ديروز عصر بود که انقدر سرک کشيدم که خود مامان خندش گرفت و بيخيال مطالعه شد و خودش گفت ميزارم وقتي بخوابي ميخونم اي دختر بلا
حالا يه چند تا عکس از مراحل آخر کتاب خوندن من!!!!! :
اينجا کتاب رو خوندم ، بازي کردم، ورق زدم و خلاصه نوبت مرحله نهايي ميرسه که اين قسمتش با مامان تفاهم نداريم و مامان ديگه کتاب رو ازم ميگيره
عسل: مامان ميشه چند لحظه اون طرف رو نگاه کني! و دوربين رو هم اون طرف بگير
عسل: آخ جون تمام کيفش به همينه تا مامان حواسش نيست مشغول بشم
مامان: وااااااي عسل بده به من اون کاغذ رو! آخه مگه کاغذ رو ميخورن
اينجا هم خوشحالم از اين که کاغذ خوردم ولي مامان نميزاره بخورم و زود درش مياره