عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

عسل بانو

اولین نوروز عسل

سال ١٣٩٠ اولین نوروز زندگی من بود و هم اینکه ١ ماهه شدم و مامان و بابا کلی ذوق داشتن     لحظه سال تحویل ( ساعت ٢ و ٥٠ دقیقه) هم که موقع شیر خوردن من بود و بیدار بودم و مامان از این بابت خیلی خوشحال بود چون دوست داشت تو اولین نوروزی که با هم هستیم من بیدار باشم خلاصه لباس عیدامو مامان و بابا تنم کردند و نشستیم تا سال تحویل شد و کلی هم عکس گرفتیم  هم به مناسبت نوروز و هم جشن ١ ماهگی من (به قول مامان و بابا انشاا... جشن تولد ١٢٠ سالگیت عسل خانوم)   صبح هم مامان و بابا منو حموم کردن          و بعد رفتیم عید دیدنی که خیلی خوش گذشت و اولین مهمونی بود که میرفتم و کلی عید...
14 ارديبهشت 1390

دومین روز زندگی عسل و آمدن به خانه

      امروز یعنی ١ اسفند ١٣٨٩ روز یک شنبه من و مامان از بیمارستان مرخص شدیم و ساعت ٤ رسیدیم خونه. مامان و بابا و مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها و خاله جون و دایی جون و ...  کلی ذوق داشتن که من دارم میام خونه  بابابزرگ (بابای مامان) هم از قبل تو حیاط خونه منتظر بودند تا به محض ورود ما گوسفندی رو که سفارش داده بودند رو بده قربانی کنند . دکتر من هم امروز دیر اومده بود و کلی معطل شدیم تا مرخص شویم و بابا بزرگ بنده خدا کلی معطل شدند تا ما رسیدیم من با مامان بزرگ (مامان مامان) عقب نشسته بودیم و مامان و بابا جلو. خلاصه خدارو شکر به سلامت و با سلام و صلوات رسیدیم و دایی جون هم ا...
12 ارديبهشت 1390

عسل جان به خانه خوش آمدی

امشب یعنی اولین شبی که من خونه اومدم یه جشن کوچولو خانوادگی با حضور مامان بزرگ ها و بابا بزرگ ها و خاله و دایی و عمو به مناسبت ورود من داشتیم  و همه خیلی شاد و خوشحال بودند و بابا بزرگ یه کیک خوشگل خریده بود و شام هم مهمون بابابزرگ بودیم البته من که هنوز نی نی هستم و شیز مامان جونم بهترین شام برا منه     خلاصه بعد خوردن شام ، شب کیک رو بریدیم و کلی همه ذوق میکردن و مامان هم با وجود درد زیادی که هنوز به خاطر بخیه هاش داشت از ذوقش از جاش بلند شد و اومد کمی کنار مهمونها نشست و من هم تو بغلش بودم و کلی همه به من کادو دادند و عکس گرفتیم و فیلم انداختیم که دست همگی درد نکنه و انشاا.... سالهای سال سالم و شاد در کنار هم ...
12 ارديبهشت 1390

تولد فرشته کوچولو ما: عسل

در تاریخ ۳۰/۱۱/۸۹ فرشته کوچولو ما عسل ساعت ۱۰:۳۰ صبح در بیمارستان پارسیان به سلامتی به دنیا اومد  و کلی همه مارو ذوق زده کرد  و من هم ساعت ۱۲ که به هوش اومدم و منو به اتاق آوردند روی ماهتو دیدم و از لحظه به هوش آمدنم فقط این جمله یادمه که میگفتم دخترم کو؟ سالم به دنیا اومده؟ پس چرا نشونم نمیدین؟ و پرستار میگفت یه دختر سالم و خوشگل خدا بهت داده  بیرون اتاق هم که بابا گلت ومامان بزرگها و بابا بزرگ (بابای خودم) و خاله جون تو گل دختر همه دیده بودنت و منتظر من بودند  که عکس خوشگلتو به من نشون دادند و خیالم با دیدن روی ماهتو راحت شد و وقتی تو اتاق تو رو آوردند از خوشحالی گریم گرفته بود و خیلی خیلی خوشحال ...
18 اسفند 1389

تاریخ تولد

روز   ۲۵/۱۱/ ۸۹   بالاخره تاریخ زایمان مامان قطعی شد  و خانم دکتر به مامان گفتند  ۳۰/۱۱/۸۹   بیا بیمارستان برای زایمان وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدای من چقدر هیجان انگیزه  انشاا... همه چی درست پیش بره و ما روی این فرشته نازنینمونو که ۹ ماهه منتظرشیم ببینیم  خدایا شکرت و توکل به تو   عسل جونم من و بابا و مامان بزرگ ها و بابابزرگ ها و خاله جون و دایی جون و عموجون و عمه جون و ... همه بی صبرانه منتظر دیدن روی ماه تو هستیم فرشته کوچولو ما  انشاا... که راحت و به سلامتی به این دنیا قدم بگذاری عسل من ...
27 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد