واکسن شش ماهگي
روز پنج شنبه سوم شهريور صبح با مامان و بابا رفتيم بهداشت تا واکسن بزنم منتظر شديم تا نوبتمون بشه اتفاقا چند تا ني ني هم سن من اونجا با مامان و باباهاشون منتظر بودن و قبل واکسن کلي سرمون مشغول شد و من باز از ديدن چند تا ني ني کلي ذوق کردم و همش ميخواستم برم سمتشون و ميخنديدم نوبتمون که شد رفتيم تو و قد و وزن منو گرفتن و همه چي خوب بود بعد رفتيم تا واکسن بزنم و من هم خوشحال و خندون خلاصه بابا پاهامو گفت و مامان هم اين شکلي شده بود من هم که هي ميخواستم غلت بزنم که اول يه قطره دادن و من با اشتها خوردم و يهو واکسن رو خانوم بهيار که به من زد بعد چند ثانيه سکوت اينجوري شدم و بعد واکسن دوم رو هم خوردم و وبعد کلي گريه کردم و کمي طول کشيد تا آروم شم بعد مامان شير داد و من خوردم و کمي آروم شدم رسيديم خونه هم آروم بودم و کمي تب داشتم و استامينوفن مامان داد تا بخوم و کمي خوابيدم شب هم فتيم خونه مامان بزگ اينا و من آروم بودم و نزديک افطار هم خوابيدم ولي بعد افطار با درد از خواب پاشدم و تا يه ساعت جيغ زدم و گريه کردم و کلي منو راه بردن و مشغولم کردن تا خداروشکر خوب شدم و حالا تا واکسن يه سالگي راحت شديم
اينم عکسمه بعد واکسن که برميگشتيم خونه و من هم خوابم برده بود