اولین نی نی که دیدم
پنجشنبهعصر ٦مردادبا مامان و بابا رفتیم مهمونی وقتی رسیدیم نینی اونا که یه آقاپسر هم بود خواب بود اولش که رسیدیم من کمی به مامان چسبیدم ولی کم کم یخم باز شد و منتظر شدیم تا نی نی رو ببینیم وقتی نی نی بیدار شد مامانش آوردش اتاق و من با تعجب زل زده بودم به نی نی و نی نی هم با تعجب زل زده بود به من یه کم بعد من شروع کردم به غش غش خندیدن و حسابی از دیدن یه آدم کوچولو مثل خودم ذوق کرده بودم و فقط میخندیدم و نی نی هم با تعجب منو نگاه میکرد و صدای آآآآآآآآآآآ و اوووووووووووووووو در میاورد و من بیشتر میخندیدم مامان و بابا ها هم کلی ذوق کرده بودن و میخندیدن تازه بابا میگفت احتمالا عسل فکر میکنه این یه عروسکه ولی من میدونستم اون یه نی نی کوچولو مثل منه و خوشحال بودم یه کوچولویی مثل خودم رو دیدم خلاصه که اولین دوستمو پیدا کردم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی