شیرین کاریهای عسل
سه شنبه عصر ٤ مرداد با مامان و بابا رفتیم خرید تا یه اسباب بازی بخریم برا یه نی نی که روز ٥ شنبه میخواستیم بریم مهمونی خونشون که البته از من چند ماهی بزرگتره وقتی وارد مغازه شدیم من با دیدن اون همه چیزای رنگی و اسباب بازی سر ذوق اومدم و شروع به آواز خوندن با روش خودم کردم یعنی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ و با ذوق و شوق همه جارو نگاه میکردم تا این که رفتیم سمت اسباب بازیا من هم تو بغل بابا بودم مامان هم داشت اسباب بازیارو بررسی میکرد و صدای یکیشونو درآورد که من دیگه از آواز خوندن دست برداشتم و شروع کردم با صدای بلند خندیدن مامان و بابا هم که کلی از خنده های من ذوق کرده بودن و هی دونه دونه اسباب بازیارو به من نشون میدادن و آقای مغازه دار هم که حسابی ذوق کرده بود با مامان و بابا همکاری میکرد و خلاصه این خنده های من باعث شد مامان و بابا هم از ذوقشون جوگیربشن و واسه من هم یکی از اون آویزهای موزیکال رو بخرن