عسل زبر و زرنگ
٢٤ خرداد بود که مامان من رو رو تخت خودشون گذاشته بود و من داشتم بازی می کردم و آقو آقو میگفتم و مامان یه چند دقیقه از اتاق بیرون رفت و من در یک حرکت جالب و جدید به روی شکمم چرخیدم و یه دستم زیرم بود و با آرامش با ملچ و مولوچ داشتم اون یکی دستم رو میخوردم که مامان سررسید و از ذوقش من رو بغل کرد و کلی ذوق کرد و میخندید بعد هم فوری این هنرنمایی جدید منو به بابا و بعد مامان بزرگ و خاله گزارش داد اون ها خیلی خوشحال شدن و شب هم یه بار دیگه چرخیدم
حالا مامان هر روز منتظر میشینه تا من بچرخم و من هم افتخار نمیدم البته تا روی پهلو چرخ میزنم البته به زودی این کار و حرفه ای یاد میگیرم و هی میچرخم تا مامان خوشحال شه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی