عسلی در عید نوروز 91
اولین روز عید سال تحویل ٨:٤٤ دقیقه بود و ما نیم ساعت قبل بیدار شدیم و لباس تازه پوشیدیم و کنار هفت سین نشستیم و عکس انداختیم و سال نو رو به هم تبریک گفتیم این دومین نوروز من هست بعد حاضر شدیم تا بریم عید دیدنی ظهر رفتیم خونه مامان بزرگ اینا ( مامان مامان ) و اینجا من دارم خودم بدو بدو میرم تا سال نورو تبریک بگم
بعد رفتيم داخل و روبوسي کرديم و سال نو رو به هم تبريک گفتيم و مامان کلي تلاش کرد از من عکس بندازه ولي مگه من ميزارم من اصلا دوست ندارم يه جا بند شم و هر چي مامان تلاش کرد من وايستم و يه عکس از من بندازه نشد و تو همه عکس ها من دارم ميدوم
بعد هم کلي پذيرايي شديم و البته کلي پول و کادو عيدي گرفتم از مامان بزرگ و خاله و بابا بزرگ که البته بابا بزرگ قبلا هم يه سري ديگه عيدي داده بود اين جا هم مثل خانوم ها نشستم و پذيرايي ميشم
بعد ناهار خورديم و من هم کلي بازي کردم و بدو بدو کردم و حسابي خسته شدم راستي امسال عيد دايي جون مسافرت بود يعني با مدرسه شون رفته بود اردو و خيلي تو تعطيلات نوروز جاش خالي بود و من ميرفتم دم اتاق دايي و نگاه ميکردم و ميگفتم دا دا ولي ميديم نيست آخه دايي جون کلي با من هميشه بازي ميکنه و يه کارهايي ميکنه که من غش غش ميخندم
عصر هم حاضر شديم تا بريم خونه اون مامان بزرگ اينا (مامان بابا) و من هم که کلي خسته بودم تو ماشين تا برسيم خونشون خوابيدم و خستگيم دراومد خونه مامان بزرگ اينا هم که رسيديم سال نو رو تبريک گفتيم و روبوسي کرديم و بعد نشستيم و کلي پذيرايي شديم و من هم که عاشق خيار ! هر چي خيار در اين روز ديدم برداشتم و يه گاز زدم و خلاصه کلي بازي کردم و حرف زديم و شب هم شام خورديم و ديروقت بود که من ديگه خوابم برد و شب تو خواب بودم که اومديم خونه روزهاي بعد هم عيد ديدني رفتيم و مهمون هم خونمون اومد که به من خيلي خوش گذشت و حسابي ددري شدم