عسل و مسافرت شمال - قسمت دوم
خوب، ديگه اينکه تقريبا هر روز ميرفتيم لب دريا و من کلي ذوق ميکردم اولين روزي که رفتيم لب دريا خيلي متعجب بودم و با ذوق ميگفتم آپ و زياد جلو نميرفتم و با دقت مشغول برسي اين همه آب بودم که يه جا جمع شده بود و مامان ميگفت: عسل بگو دريا منم ميگفتم دريي و کم کم با مامان و بابا رفتيم جلو و پاهامون رو زديم به دريا و موج هاي خوشگل دريا ميومد رو پاهامون و من ديگه اون يه کوچولو ترسم ريخت و هر دفعه ميرفتيم دريا خيس و ماسه اي برميگشتيم خونه تازه برا خودم کلي تو ماسه بازي و شن بازي مهارت پيدا کرده بودم از همون روز اول و کلي با ماسه ها تپه درست ميکردم و مامان و بابا هم ميومدن بازي ...
نویسنده :
مامان
11:08