عسل و مسافرت شمال - قسمت دوم
خوب، ديگه اينکه تقريبا هر روز ميرفتيم لب دريا و من کلي ذوق ميکردم
اولين روزي که رفتيم لب دريا خيلي متعجب بودم و با ذوق ميگفتم آپ و زياد جلو نميرفتم و با دقت مشغول برسي اين همه آب بودم که يه جا جمع شده بود و مامان ميگفت: عسل بگو دريا منم ميگفتم دريي و کم کم با مامان و بابا رفتيم جلو و پاهامون رو زديم به دريا و موج هاي خوشگل دريا ميومد رو پاهامون و من ديگه اون يه کوچولو ترسم ريخت و هر دفعه ميرفتيم دريا خيس و ماسه اي برميگشتيم خونه
تازه برا خودم کلي تو ماسه بازي و شن بازي مهارت پيدا کرده بودم از همون روز اول و کلي با ماسه ها تپه درست ميکردم و مامان و بابا هم ميومدن بازي مامان هم ميگفت عجب ! اين فسقلي از کجا ميدونه ميشه با ماسه هاي دريا اين جوري بازي کرد؟! و منم ميدونستم که خوب ما فسقليا اينيم ديگه
عسل: آپ ..... دريي ....... آپ دريي
عسل: به به چه قدر آب
حالا يه قلعه هم درست کنيم
به به حسابي خيس و شني شدم !
عسل: بياين بازي خيلي خوبه ها
روز اول که با لباس کمي با بابا رفتيم تو آب!
مامان هم برام يه مايو خوشگل قرمز خريده بود که روز بعدش تنم کرد و با بابا رفتيم تو دريا و خيلي خوش گذشت انقدر ذوق ميکردم بابا من رو بغل کرده بود و موج ميومد و ما ميرفتيم تو آب و ميومديم بيرون مامان هم که وظيفه خطير فيلم برداري و عکسبرداري از ما رو به عهده داشت تو ساحل ايستاده بود و برامون دست تکون ميداد و ميگفت صداي غش غش خنده هام تا ساحل ميومد
البته من اولين بار هفت ماهه بودم که دريا رو ديدم ولي خوب اون موقع کوچولو !بودم و نميشد رفت تو آب ولي امسال که ماشالا بزرگ شدم ديگه تو آب هم رفتم و عاشق دريا شدم
بعد دريا هم ميومديم ويلا و خلاصه کلي خسته بودم و اصلا حوصله حمام نداشتم ولي مامان ميگفت: عسل هيچ چاره اي نداري ! ولي من هم حسابي گريه راه مينداختم خوب آخه خسته از آب بازي اومدم چه وقت حمامه ! ولي خوب مراسم حمام هم هردفعه انجام ميشد!
روز اول انقدر خسته بودم که مامان و بابا ميگفتن حتما حسابي ميخوابي و من بعد ناهار و يه استراحت کوچولو اصلا حسابي نخوابيدم و تازه حسابي شلوغ کاري کردم
و مامان ياد حرف خاله افتاد که هميشه ميگه: ماشالا به عسل ، با اين چيزا خسته نميشه آخه سوختش ه س ت ه ايه !