عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

عسل بانو

من چيا بلدم؟!

من چيزاي زيادي دارم ياد ميگيرم و بلدم   نقاشي ، شعر، قرآن و ....  اگه گفتين چي؟ شعر خيلي زياد بلدم و حفظ شدم کلا عاشق شعر هستم   از شعرهايي که حفظم مثل: آب بازي و آب بازي  خانوم پيازه يه بوته و دو بوته چراغ راهنمايي  يه خونه و دو خونه شعر خانوم مرغه، آقا شتره، اسب مهربون، پيشي ملوس، هاپو و .... يه رسيه و دو ريسه با چند تاي ديگه که مامان الان يادش نيست   اين ها اسم شعرهايي هست که از کتاب هام ياد گرفتم يه سري شعر هم مامان يادم داده از بچگي هاش: دويدم و دويدم آهوي چشم س...
4 خرداد 1393

يه روز بهاري و باغباني عسل بانو

يه روز بهاري هم رفتيم تو باغچه خونمون و مشغول گلکاري شديم و يه آبشار طلا کاشتيم  اينم عکسام : به به قراره اين رو بکاريم؟ پس من يه چند تا ژستي ميگيرم و عکس ميندازم تا بعد مشغول بشيم  خب حالا ديگه کارمون رو شروع کنيم    خب ديگه کارمون تموم شد  به به  ...
3 خرداد 1393

عسل بانو و نمايشگاه کتاب 93

امسال هم مثل سال پيش رفتيم نمايشگاه کتاب که خيلي خوش گذشت   امسال موفق شديم و دوبار رفتيم. بار اول عصر رفتيم و فقط غرفه کودکان رو ديديم ولي يه روز ديگه دوباره رفتيم از صبح تا عصرکه بهمون خوش گذشت و کلي هم کتاب خريديم بازي کردم نقاشي کشيدم خلاصه کلي سرگرم شدم   بار دوم چون خيلي طولاني رفتيم عصرش تو محوطه نمايشگاه که نشستيم تا  استراحت کنيم منم از فرصت استفاده کردم و يه خواب خوبي هم کردم  يه جا هم تو غرفه کودکان بچه ها پشت بلندگو قرآن ميخوندند و جايزه ميگرفتند   ماماني هم دست من رو گرفت و برد اونجا و آقاي ملا بلندگو رو داد به من و مامان اينا گفتن عسل قل هو الله رو بخون. منم يه ماهي ميشه...
3 خرداد 1393

آغاز سال 1393 و نوروز مبارک

  امسال سال تحويل پنج شنبه 29 اسفند ساعت 20:17 بود و کلي چند روز آخر بدو بدو کرديم. اين بدو بدو آخر سال نباشه نميشه !   با ابن که مامان کارهاي خونه رو قبل تولد من انجام ميده هر سال بازم تا لحظه آخر بدو بدو هست. همون پنج شنبه رو هم کلي بدو بدو کرديم و يه ساعت مونده به سال تحويل رسيديم خونه و تندي سفره هفت سين رو درست کرديم    اون روز من خيلي خسته بودم يه سري که با مامان و بابا رفتيم تجريش مثل هر سال  مامان دوست داشت منم اون شلوغي ها و حال و هواي آخر سال رو ببينم. ماهي گلي ها و سبزه ها و گلها و..... ولي امسال هم خيلي شلوغ بود. البته هر سال تجريش شلوغه ولي امسال ديگه اوج شلوغي بود و کلي خسته شدم بعد هم کا...
10 فروردين 1393

امروز من 3 ساله شدم

عسل کوچولو تولدت مبارک  بعدا ميايم و مينويسيم از تولد عسل خانوم و شيرين کاريهاش تو 3 سالگي     بعدا نوشت:    امسال ديگه من بزرگ شدم و تو کارهاي تولدم دوست داشتم به مامان کمک کنم   مامان که کاردستي هاي تولدم رو درست ميکرد ميگفتم: مامان بزار منم يه کاري بکنم بده ديگه   مامان هم ميگفت بشين پيش من ولي خرابکاري ممنوع و کلي کاغذ رنگي و مقوا ميداد به من تا منم به قول خودم کاري بکنم   امسال هم مامان ازم پرسيد دوست داري تولدت چه شکلي باشه ؟ چه تمي باشه عسل خانوم؟ و چند تا عکس تو کامپيوتر نشونم داد . منم کيتي و باب اسفنجي رو گفتم ميخوام  مامان هم يه خرده فکر...
10 فروردين 1393

عسل خانوم و نمايش کدو قلقله زن!

حدود دو هفته پيش رفتيم نمايش کدو قلقله زن که اولين باري بود که من ميرفتم نمايش ببينم   آخه من خيلي قصه کدوقلقله زن رو دوست دارم و هميشه مامان و ماماني برام تعريف ميکنن. مامان هم شخصيت مامان بزرگ و نوه قصه رو عسل و ماماني ميگه و من کلي از اين قصه که خودم و ماماني و مامان و بابا توش هستيم ذوق ميکنم   خلاصه نمايش شروع شد و ما جلو نشسته بوديم و من يه کمي از صداي خيلي بلند بازيگرا يه کوچولو ترسيده بودم و دست مامان رو محکم گرفتم   بعد هم مامان برام توضيح ميداد اون ماماني قصه هست و خلاصه داستان خودمونه ترس که نداره. بازيگرا هم خيلي هواسشون بود و با بچه ها حرف ميزدن و من رو هم خيلي دوست داشتن و سوال ازم ميکردن و منم ک...
25 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد