عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

عسل بانو

آتليه

1390/7/21 8:57
نویسنده : مامان
1,871 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه 19 مهر من و مامان و بابا رفتيم آتليه هورا مامان ساعت 4-6 وقت گرفته بود و بابا هم زودتر از سرکار اومد وخدارو شکر به موقع رسيديم  اونجا هم سه تا خانوم مهربون بودن که با من همون اول دوست شدن بعد خانوم عکاس از مامان پرسيد که لباس برا من چيا اورده تا کارو شروع کننسوال مامان هم که من هر چي لباس داشتم برده بود و کلي هم عروسک و کفش و کلاه و .... تعجب بعد قرار شد من لباسامو در بيارم و چند تا عکس بدون لياس بندازم  بعد مامان و بابا و خانوم عکاس با من بازي ميکردن و ميخواستن که من بخندم  من هم ميخنديدم و کلي عکس از من انداختن نیشخند البته من خودم خوش خنده هستم و زياد تلاش براي خندوندن من لازم نيست چشمک ولي اونجا خيلي خيلي گرم بود و من کم کم خسته شدم مامان يه کمي بهم شير داد  و من دوباره انرژي گرفتم و يه لباس ديگه بهم پوشوندن تا با يه دکور ديگه عکس بندازم هردفعه هم مامان موهامو مرتب ميکرد و هر بار يه جور گلسر به سر من ميزد و من هر دفعه يه داد و بيداد سر گلسر راه مينداختم آخ آخه يکي نيست بگه آخه من خسته شدم چند بار لباس تن من ميکنين چقدر موهاي منو هي اين مدل هي اون مدل درست ميکنين خوب خسته ميشم ديگه تازه از گرما دو تا لپام مثل انار سرخ شده بودخجالت بعد اينا همه يه طرف، دوباره لباس منو عوض کردن و منو اين دفعه گذاشتن تو جعبه من هم که عاشق جنب و جوش هي تو جعبه غلت ميزدم وخودم از توش مياوردم بيرون نیشخند خلاصه اونحا همگي شروع کرده بودن به مشغول کردن من  خلاصه که بعد کلي عمليات که حسابي من رو خسته کردن کار تموم شد  و خانوم عکاس هم کلي راضي بودن و گفتن دخترتون خوب همکاري کرد و عکس هاي خوبي شد و مامان و بابا هم کلي ذوق کردن و قرار شد نمونه کارها رو برا مامان ايميل کنن و ما انتخاب کنيم قلب شب هم شام رفتيم خونه مامان بزرگ اينا و من حسابي خسته بودم و زود برگشتيم خونه و من از خستگي خوابم نميبرد لبخند بعد کلي لالايي و روپاخوابوندن ساعت 11 تا 10 صبح خوابيدم خواب  و خستگيم حسابي دررفت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

عمه ي آتنا
21 مهر 90 9:02
vay asali kheili nazi hezar mashala


[hr


خاله هانيه
21 مهر 90 9:12
سلام عسلي.

به به. عکساتم که خيلي ناز شدند. حالا انتخاب عکس از بين 133 تا فکر کنم سخت تر از اون 2 ساعت عکس انداختن باشه.

دست مامان بابا هم درد نکنه که همه کار برات مي کنند.









سلام خاله هانيه کاش تو هم برنامت جور ميشد با ما ميومدي اتليه خيلي لازمت داشتيم
خاله هدي ياسمين زهرا
21 مهر 90 23:13
چه عكسايي بشه عكساي اين عسل خانم. خيلي خوشگلي ماشااله



مامان ثنا و ثمین
22 مهر 90 13:49
افلین گل دختر که بد اخلاقی نکردی تا عکسات حوشمل بیفتهحالا کی میتونیم اونا رو ببینیم مامانش؟
مامان پرهام
22 مهر 90 19:40
زودتر عکسهای خوشگلش رو ببینیم!
مامان ریحانا
22 مهر 90 21:30
سلام پس منتظر عکسای خوشگلتیم عسل جون
مریم مامان عسل
23 مهر 90 15:59
سلام عسل جون خوبه خاله؟ خوشگلم من و عسلک بی صبرانه منتظر دیدن عکسای نانازتیم. جیگرتو!
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
25 مهر 90 7:37
واااااااااای چقدر این عسلکو اذیت کردین.
خاله جونی خیلی دلم میخواد زود زود عکسای خوشگلتو و اون ژستای نازتو ببینم.


آره طفلي خيلي اذيت شد ولي فکر کنم ارزششو داشت باشه عزيزم حتماعکس هم ميزارم





خاله ی امیرعلی
26 مهر 90 14:45
ای جااااااااااااااااااااااانم چقدر بانمک و عالی
من عاشقتم عسل جونم
من بیصبرانه منتظر عکساتم عسل بانم
به مامانی بگو زودی عکسهارو انتخاب کنه و تو وبت بذاره
بوس بوووووووس بوووووس


مرسي عزيزم
مامان امیرعلی
25 آبان 90 9:52
اااااااااااا خاله پس کو عکسا


ميزارم ايشالا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد