واکسن دو ماهگی
٣ اردیبهشت با مامان و بابا رفتیم دکتر برای ویزیت ماهیانه و زدن واکسن اول دکتر وزنم کرد و گفت ٧٠٠/٤ وزن دارم و خواست واکسن بزنه که مامان دلش نیومد ببینه و رفت بیرون اتاق و بابایی پاهامو نگه داشت و آقای دکتر هم دوآمپول جانانه زدند و آمپول ها همان و صدای گریه من همانا مامان هم به دو پرید تو اتاق و منو بغل کرد و من هم آروم شدم بعد رفتیم خونه مامان بزرگ و من آروم بودم و تب نداشتم و کلی هم خندیدم و بعد خوابیدم این آرامش قبل طوفان بود ساعت ٣ با گریه شدید پاشدم و تا ٩ شب جیغ زدم و فقط باید توبغل نگه میداشتن تا آروم شم آخه پاهایه کوچولوم درد میکرد و اصلا آروم نمیشد مامان هم دیگه گریه میکرد و حسابی کلافه بود ولی خداروشکر خونه مامان بزرگ بودیم و نوبتی من و بغل میکردن خداروشکر ٩ خوب شدم و خوابیدم تا صبح و مامان یکی دوبار بلندم کرد و شیر به من داد و من هم که حسابی خواب آلو و خسته بودم و به زور شیر میخوردم تا فرداظهرش هم کمی تب داشتم که مامان به من استامینوفن داد و خداروشکر دیگه خوب خوب شدم