عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

عسل بانو

عسل خانوم خیلی بلده

1392/4/17 9:21
نویسنده : مامان
1,999 بازدید
اشتراک گذاری

مامان بازم وبلاگ منو دیر آپ کرد! اون سری به خودش قول داده بود زود زود بیاد وبنویسه ها . ولی خوب این روزها هم سرمون شلوغ تر بود هم من شیطون بلاتر شدم و وقت کم میادبغلبه هر حال امروز ١٧ تیره که مامان داره مینویسه. ولی یه کم باید بریم عقب و از یه ماه و نیم پیش بنویسیم وبیایم جلو مژه ولی خلاصه تر چشمک 

اون روزا که رفتیم شمال من یه دفعه حرف زدنم راه افتاد و خیلی کلمه ها رو شروع کردم گفتن و جمله سازی بهتری هم میکردم بغل من بلدم بده به من چشمک که دیگه معروفترینشه و این مال منه که دیگه همیشه کاربرد داره لبخند تازه کلی هم مستقل شدم و وقتی میگم بلدم یعنی بلدم دیگه زبان لباسهامو تا میبینم میگم: عسل بلده و خودم میخوام بپوشم کفشهامو خودم پام میکنم غذا خودم دوست دارم تنهایی بخورم تو خیابون دوست دارم دست نگیرم و مستقل و تنهایی راه برم تعجب خلاصه همه چی عسل نیشخند مامان هم وایمیسیته و نگاه میکنه تا من کارهامو خودم کنم بعدش اگه اجازه بدم یه کم کمک میکنه چشمک چون کمک رو هم خودم باید بگم مثلا شلوار که میپوشم اگه وسطاش گیر کنم میگم: مامان اُنَچ (مامان کمک!) زبان 

بعدشم این که یاد گرفتم از ١ تا ١٠ میشمرم بغل خیلی هم بامزه میگم عددارو مخصوصا عدد ٥ (مَنج) و ٧ رو زبان یه وقتا تو اتاق که دارم بازی میکنم مامان میشنوه من دارم میشمرم یه وقتا هم با مامان دوتایی شروع به شمردن میکنیملبخند

خلاصه دیگه مامان باید حافظه تاریخیشو ببره عقب تر تا یادش بیاد هنرنمایی های من رو نیشخند

آهان یه چیز خیلی خیلی مهم که من یاد گرفتم و در واقع ترکش کردم شیشه شیر بود که دیگه خانوم شدم و بزرگ شدم دیگه بای بای شیشه شیر بامن حرف نزن البته اولش سخت بودا ابرو آخه من عاشق شیشه شیرم بودم مژه ترک هم یه دفعه ای شد اونم فردای روزی که از شمال اومدیم یعنی تو همون اردیبهشت ماه. رفتیم خونه مامانی اینا شب موندیم و مامان یادش رفته بود شیشه هامو بیاره. خلاصه شب دیروقت یادش اومد و منم شیشه شیرمو میخواستم و شروع کردم به ....... گریه مامانی و دایی هم خیلی ناراحت شدن و گفتن ما میریم براش شیشه بخریم از داروخونه. ولی مامان گفت: نه نصفه شبی کجا میرین؟ بهتر میخواستم دیگه شیشه ندم به عسل. خلاصه کلی گریه کردم و همه اومدن دورم نشستن و شروع کردن به مشغول کردن من. یکی قصه میگفت یکی شعر میخوند همه هم بهم گفتن تو دیگه خانوم شدی مَ مَ مال نی نیه عسل.و مامانی هم با لیوان برام شیر آورد. تا من خوردم وآروم شدم و خوابیدم خواب اون شب خیلی شب سختی بود و من تا صبح یکی دوبارم بیدار شدم و خیلی گریه کردم مامان هم لیوان داد دستم گفت بخور آب بخور عسل جونم و گفت که دیگه شیشه شیر مال نی نیه. تو خانوم شدی. منم گفتم باشه :  مَ مَ مال نی نیه عسل به بهِ ! و تا صبح این جمله رو گفتم و تو خواب هم همش میگفتم مَ مَ و با اینکه مامان خیلی ناراحت بود ولی چاره ای نداشت من باید ترک میکردم نیشخند تا دو سه شب هم بیتابی کردم البته نه مثل شب اول. و بعدش دیگه شبا راحت میخوابم و ازدست شیشه هم خودم هم مامان راحت شدیمبغل حالا هم گاهی یادم میافته چه روز چه شب باز میام و میگم: مَ مَ مال نی نی عسل بلده زبان صبح ها هم مثل یه خانوم خوب تو لیوانم شیر میخورمبغل

اینم یه عسل بامزه وقتی داره تو اتاقش بازی میکنه عکس مال اردیبهشه :

عسل بامزه

عسل خانوم

 

همون اردیبهشت بودش یه گردشم رفتیم با مامان و باباو مامانی بابایی اینا ( مامان وبابای بابا ها) من آخه به مامان بزرگام میگم: مامانی به بابابزرگام: بابایی! خودم قاطی نمیکنما این جوری دوست دارم فعلا. ولی مامان که مینویسه قاطی میشه باید بنویسه کدوم مامانی؟ کدوم بابایی؟

عسل داللی

عسل خانوم

خلاصه اینم یه سری عکس و خاطرات و هنرنمایی های عسل مربوط به ماه اردیبهشتبغل

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

شادی
17 تیر 92 9:24
الهی شیرین عسل خانم. چقدر تو ماهی .
به ولاگ دختر منم بیا تا با هم دوست بشین.


ممنون
من شما رو لينک کردم
مامان آلما
18 تیر 92 21:41




مامان مرضیه
19 تیر 92 13:08
سلام عزیزم مرسی بمون سر زدین .ما اومدیم عسل گلمو ببوس.


سلام. خوش اومدين
مامان مبینا
21 تیر 92 2:39
عسل خوشگل و ناز بااون ژستای دل آب کنی


ممنون گلم

خانوم کوچولو
24 تیر 92 16:30
سلام
وب نازی دارید
خوشحال میشم به منم سر بزنید
با تبادل لینک موافقید؟



سلام
ممنون
حتما عزيزم
من شما رو لينک کردم
مامان شراره
28 تیر 92 3:44
ای جانم خانوم خوشگله.موهاشو ببین چقدر خوشگل شده


مرسي خاله جون
مامان ترمه
5 مرداد 92 17:07
سلام.دلمون برا شیرین زبونیات تنگ شده بود عسل خانوم.
خوشحالم که بزرگ و خانوم شدی و دیگه شیشه نمی خوری.


سلام ممنون که به ما سرزدين . ولي يه وقتايي دلم برا شيشه تنگ ميشه ها ولي خوب ديگه اراده کردم و باي باي شيشه برا هميشه .

مامان آنیسا
10 مرداد 92 16:36
آفرین به عسلی ناز با این همه پیشرفت قربون اون شمارش برم من


ممنون خاله مهربون. انشالا 120 سال زنده باشين

مامان یاسمین زهرا
16 مرداد 92 1:21
هزار ماشاا... خیلی خوشگله.اسفند پلیز


ممنون دوست عزيز ببوسيد ياسمين زهرا گل رو

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
16 مرداد 92 12:22
خیلی نازی. موهاشو ببین ماشااله


مرسي

مامان آرینا موفرفری
18 مرداد 92 4:08
نماز روزه هاتون قبول.
عیدتون مبارک


سلام ممنون نماز روزه هاي شما هم قبول و عيدتون مبارک عزيزم

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد