عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

عسل بانو

روز مادر

٣ خرداد روز ولادت خانم فاطمه زهرا (س) و روز مادر بود  امسال اولین سالی هست که مامان من مامان شده  وبرای همین خیلی خیلی خیلی خوشحال هست  و انشاا... خداوند همه مامان هارو واسه بچه هاشون و بچه هاشونو واسه ماماناشون حفظ کنه امروز هم بابا و مامان به مامان بزرگام زنگ زدند و روز مادر رو از طرف من و خودشون تبریک گفتن و انشاا... همیشه سالم باشن بابا هم کادو گرفته بود و از طرف من و خودش به مامان دادیم که کلی ذوق کرد و مامان بزرگ و خاله هم چون امسال اولین سالی هست که مامان مامان شده  بهش تیریک گفتن و کادو دادن   این شعر زیبا و قدیمی هم تقدیم به وجود سبز همه مامان ها : ...
31 خرداد 1390

تولد سه ماهگي

٣٠ ارديبهشت هم من سه ماهه شدم و کلي بزرگتر شدم    بابا بزرگ و مامان بزرگ و خاله جونمم يه کيک گرفتن و اومدن خونه ما و خلاصه دور هم يه جشن کوچولو گرفتيم   ...
31 خرداد 1390

پارک

٢٩ ارديبهشت هم با مامان و بابا رفتيم پارک نزديک خونه و من هم تو کالسکه ام بودم و کلي به همگيمون خوش گذشت البته من از اولش خوابم برد و هوا که کم کم داشت تاريک ميشد پاشدم    و کلي ذوق کردم که اومدم پارک ...
31 خرداد 1390

مهموني

١٥ اردیبهشت هم حاضر و آماده نشسته بودم تا مامان و بابا هم بیان و بریم مهمونی ...
31 خرداد 1390

واکسن دو ماهگی

٣ اردیبهشت با مامان و بابا رفتیم دکتر برای ویزیت ماهیانه و زدن واکسن   اول دکتر وزنم کرد و گفت ٧٠٠/٤ وزن دارم و خواست واکسن بزنه که مامان دلش نیومد ببینه و رفت بیرون اتاق  و بابایی پاهامو نگه داشت و آقای دکتر هم دوآمپول جانانه زدند و آمپول ها همان و صدای گریه من همانا  مامان هم به دو پرید تو اتاق و منو بغل کرد  و من هم آروم شدم  بعد رفتیم خونه مامان بزرگ و من آروم بودم و تب نداشتم و کلی هم خندیدم و بعد خوابیدم  این آرامش قبل طوفان بود  ساعت ٣ با گریه شدید پاشدم و تا ٩ شب جیغ زدم و فقط باید توبغل نگه میداشتن تا آروم شم آخه پاهایه کوچولوم درد میکرد و اصلا آروم نمیشد مامان هم دیگه گریه میکرد و حسا...
28 خرداد 1390

جشن تولد دو ماهگی

٣٠ فروردین من ٢ ماهه شدم و مامان و بابا یه جشن کوچولو واسه دوماهگی من گرفتن  کیک خامه ای خوشمزه هم گرفتن و نوش جان کردن و مامان و بابا به جای من هم خوردند  و گفتن ایشالا بزرگ که شدی با هم نوش جان میکنیم  خوشمل کوچولو مامان         ...
28 خرداد 1390

40 روزگی عسل بانو

١١ فروردین من ٤٠ روزه شدم و دیگه واسه خودم کلی خانوم شدم  میگن دیگه من از این به بعد خوابم منظم میشه  حالا ببینیم چی میشه  بابا هم کیک خرید و جشن گرفتیم و مامان و بابا دستها و پاهامو برای یادگاری تو یه قاب که خریده بودن قالب زدن  به مامان میگم بعدا عکسشو بزاره    ...
28 خرداد 1390

روز پدر مبارک

  عسل: بابا جونم روزت مبارک انشاا... همیشه سلامت و شاد در کنار هم باشیم مامان: روز مرد رو تبریک میگم خیلی زیاد به خصوص که امسال اولین سالی است که بابا شدی مبارکه   و تبریک به مناسبت ولادت امام علی (ع)   ...
26 خرداد 1390

اولین نوروز عسل

سال ١٣٩٠ اولین نوروز زندگی من بود و هم اینکه ١ ماهه شدم و مامان و بابا کلی ذوق داشتن     لحظه سال تحویل ( ساعت ٢ و ٥٠ دقیقه) هم که موقع شیر خوردن من بود و بیدار بودم و مامان از این بابت خیلی خوشحال بود چون دوست داشت تو اولین نوروزی که با هم هستیم من بیدار باشم خلاصه لباس عیدامو مامان و بابا تنم کردند و نشستیم تا سال تحویل شد و کلی هم عکس گرفتیم  هم به مناسبت نوروز و هم جشن ١ ماهگی من (به قول مامان و بابا انشاا... جشن تولد ١٢٠ سالگیت عسل خانوم)   صبح هم مامان و بابا منو حموم کردن          و بعد رفتیم عید دیدنی که خیلی خوش گذشت و اولین مهمونی بود که میرفتم و کلی عید...
14 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد