عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

عسل بانو

سفرنامه یزد (قسمت 2)

یک شنبه صبح بعد صبحانه حاضر شدیم پیاده رفتیم آتشکده زرتشتیان که اتفاقا خیلی به هتلمون نزدیک بود و کلی هم شلوغ بود و نیم ساعتی تو صف وایستادیم   و اونجا در واقع عبادتگاهه زرتشتیان هست و یه آتشی اونجا بود که ۱۵۰۰ سال هست که روشنه   بعد هم  رفتیم و چند تا جای دیدنی همون اطراف دیدیم که حالت نمایشگاه بود و صنایع دستی داشتند  بعد هم رفتیم ناهار خوردیم . البته امروز تصمیم گرفتیم بعد  قیمه یزدی در سفره خانه سنتی دیروز بریم یه رستوران ایتالیایی به نام سزار که تبلیغشو همون روز صبح گرفتیم و خیلی هم غذاش خوشمزه بود جای همگی خالی   خلاصه برگشتیم هتل و استراحتی کردیم و سریع ...
11 ارديبهشت 1392

سفرنامه یزد (قسمت سوم)

دوشنبه هم که آخرین روز سفرمون بود تصمیم گرفتیم تا جایی که میشه بریم و همه جا رو ببینیم صبح طبق معمول صبحانه میل کردیم اینجا حیاط هتل هست و من در حال خوردن صبحانه هستم  کنار حوض که خیلی دوست داشتم       بعد رفتیم برا گشت و گذار  رفتیم سمت محله قدیمی و سنتی یزد و دو سه ساعتی تو کوچه پس کوچه های یزد قدم زدیم که پر از خونه های خیلی قدیمی و کوچه های قدیمی و باریک و تو در تو بود بعضی کوچه ها انقدر باریک بودن که به اونا میگفتن کوچه آشتی کنان! و چند تا خونه سنتی قدیمی رو هم رفتیم بازدید کردیم زندان اسکندر  و بقعه دوازده امام و مسجد جامع یزد و چند خانه قدیمی رو دید...
11 ارديبهشت 1392

سفرنامه یزد (قسمت اول)

روز جمعه ٩ فروردین ساعت ١٢ ظهر حرکت کردیم به سمت یزد   و رفتیم دایی رو هم برداشتیم که من کلی از اومدن دایی ذوق کردم  و خلاصه من و مامان و بابا و دایی  همسفرهای یزد شدیم  مسیر قم - کاشان نگه داشتیم برا ناهار. حسابی هم گرسنه بودیم و من هم خسته از نشستن تو ماشین آخه من تو ماشین زیاد بشینم حوصلم سرمیره و دوست دارم پاشم  این مامان اینا هم که منو میزارن تو صندلیم کمربند رو هم میبندن و کلی منو کلافه میکنند   خلاصه وقتی پیاده شدیم من کلی خوشحال شدم و شروع کردم بدو بدو یه مجسمه شیر هم اونجا بود که من تا دیدمش کلی ذوق کردم و با خوشحالی گفتم: اَبس اَبس اَبسه عسل بره بالا بیشینه  بابا هم گفت: عسل ...
8 ارديبهشت 1392

عسل خانوم در نوروز 92

سلام ما بعد از مدت ها اومدیم تا انشالا وبلاگم رو به روز کنیم نوروز ٩٢ سومین عید من بود   خلاصه این که سال تحویل ٣٠ اسفند ساعت  ٢:٣٠ بود سال که تحویل شد من و مامان و بابا عید و سال نو رو به هم تبریک گفتیم و بعد هم رفتیم دید و بازدید عید  البته نه تو یه روزا ! چند روز طول کشید و مهمون هم برامون اومد  و کلا به من خیلی خوش گذشت و ذوق کردم  کلی هم عیدی گرفتم  الانم مامانم چند تا عکس میزاره از روزهای عید  البته من کلا این روزها زیاد با عکس انداختن میونه ای ندارم و دوربینو که میبینم یا پشتمو میکنم بهش یا بدو بدو میام سمت دوربین  اون وقت الان مامان داره سعی خودشو میکنه یه چند تا عکس از م...
5 ارديبهشت 1392

من امروز 2 ساله شدم

  امروز تولدمه و دو ساله شدم  الانم با مامان میخوایم بریم کلی تزیینات به در و دیوار بچسبونیم بعدا میایم مینویسم و عکس میزاریم ...
30 بهمن 1391

خوراکی های محبوب عسل در آستانه دوسالگی

غذا: آش و سوپ (خیلی دوست دارم و همیشه میگم : مامان آش)  . ماکارونی (خیلی دوست دارم و از غذاهایی هست که تا آخرش میخورم اونم تنهایی. البته با قاشق و چنگال و دستام! ) . قرمه سبزی . سبزی پلو هم خیلی خیلی دوست دارم با گوشت یا ماهی فرقی نداره. پیتزا که تا اسمشو میشنوم میگم دُس (سس) . سیب زمینی سرخ شده. کوکوسبزی ماست هم خیلی دوست دارم و میگم : مامان ماست     نوشیدنی محبوب: شیر. دوغ . دلستر. چای ( این رو هم مامان کمرنگ میده بخورم ) . نوشابه (ولی مامان نمیده بخورم )   میوه: سیب (دوست دارم درسته بگیرم دستم و بخورم ) . ن ارنگی . موز (قبلا بیشتر دوست داشتم) . ...
25 بهمن 1391

شیرین زبونی های عسلی

دیگه کم کم دارم ٢ ساله میشم  کلی بزرگ تر شدم و چیزهای جدیدتر یاد گرفتم خیلی هم شیرین زبون شدم  قبلا مامان یه سری از کلمه هایی که میگفتم رو نوشته بود حالا هم میخواد یه سری دیگه رو بنویسه تا بعدا بخونم و ببینم تو دو سالگیم چیا میگفتم  البته همشون جدید نیست و بعضی ها رو خیلی وقته میگم این رو تازه یاد گرفتم وقتی دلم بغل میخواد یا بیرونیم و از راه رفتن خسته میشم دو تا دستامو باز میکنم و میگم : بَبَل (بغل) وقتی یه چیزی به من میدن و یا وقتی بوس میدم میگم: می سی (مرسی) وسایل همه رو هم میشناسم میدونم چیا مال من یا مامان یا بابا هست تازه وقتی خونه مامانی اینا هم میریم وسایلارو میشناسم و جمله معروفم رو میگم: ا...
16 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد