عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

عسل بانو

باي باي پوشک

امروز که مامان داره مينويسه 28 مهر ماه هست و از اونجايي که مامان خانوم دير به دير مياد وبلاگ منو آپ کنه بايد به قول سينمايي ها يه فلش بک که چه عرض کنم کلي فلش بک! بزنيم و بريم تو خاطرات قديم   حالا کار خود مامان سخته که بايد يادش بياره اين دو ماه رو و بنويسه   حالا از مهم هاش شروع ميکنيم و تا اونجايي که بشه مامان مينويسه و عکس ميزاره 22 مرداد ماه صبح که از خواب پاشدم و رفتم دستشويي وقتي اومدم بيرون ديدم يه خبرايي شده و مامان به من پوشک نبست   بله مثل اين که پروژه جديدي در راه بود   مامان همش به من ميگفت: عسل جونم جيش داشتي به مامان بگو تا بريم دستشويي. جيش فقط دستشويي و تو شلوار نه  خلاص...
28 مهر 1392

مرداد ماه 92

من ديگه کامل حرف ميزنم خيلي کيف داره  بعد يه وقتايي که بيوفتم رو دور حرف زدن تند و تند حرف ميزنم و تعريف ميکنم پشت سر هم اونوقت مامان اينا خيلي کيف ميکنن حالا تازه شعرم بلدم بخونم مامان يه بار برام شعر ميخوند ديد منم دارم باهاش ميگم و از اونجا من کشف شدم   دويدم و دويدم سر کوهي رسيدم رو با مامان دو تايي ميخونيم يه کلمه مامان ميگه يه کلمه من يه روزم که داشتم تو اتاقم بازي ميکردم مامان شنيد دارم يه روز آقا خرگوشه ميره دنبال موشه رو خودم ميخونم   خيلي شعرهاي ديگه رو هم با مامان دوتايي ميخونيم مثل :توپولويم توپولو، يه توپ دارم قلقليه   رنگ ها رو هم تقريبا همشونو ياد گرفتم و ميگم: آبي...
20 مرداد 1392

عسل خانوم خیلی بلده

مامان بازم وبلاگ منو دیر آپ کرد! اون سری به خودش قول داده بود زود زود بیاد وبنویسه ها . ولی خوب این روزها هم سرمون شلوغ تر بود هم من شیطون بلاتر شدم و وقت کم میاد به هر حال امروز ١٧ تیره که مامان داره مینویسه. ولی یه کم باید بریم عقب و از یه ماه و نیم پیش بنویسیم وبیایم جلو  ولی خلاصه تر   اون روزا که رفتیم شمال من یه دفعه حرف زدنم راه افتاد و خیلی کلمه ها رو شروع کردم گفتن و جمله سازی بهتری هم میکردم   من بلدم بده به من  که دیگه معروفترینشه و این مال منه که دیگه همیشه کاربرد داره  تازه کلی هم مستقل شدم و وقتی میگم بلدم یعنی بلدم دیگه  لباسهامو تا میبینم میگم: عسل بلده و خودم میخوام بپوشم کفشه...
17 تير 1392

مسافرت شمال به روایت تصویر

۲۵ و ۲۶ و ۲۷ اردیبهشت هم رفتیم شمال     اینجا هم بعد خرید سبد و جارو دستی مشغول آب و جارو پیاده رو شدم !!!!!     یَیا (دریا) هم که به به تا رسیدیم بدو رفتم آب بازی و شن بازی     در حال قایق سواری که هم هیجان زده شده بودم و هم کلی خسته بودم از بس که قبلش بازی کرده بودم     در نتیجه وسط های راه خوابم برد     اینجا هم در حال تماشای بندر و کشتی ها     اینجا هم مشغول پیاده روی بودیم     ...
1 خرداد 1392

نمایشگاه کتاب

چهارشنبه ١٨ اردیبهشت با مامان و مامانی رفتیم نمایشگاه کتاب  من اولین بارم بود که نمایشگاه کتاب میرفتم  کلی هم دختر خوبی بودم و همکاری کردم با مترو رفتیم و من کلی کیف کردم به خصوص از پله برقی های فراوانی که بود و بعد هم که سوار مترو شدیم این دومین باری بود که مترو سوار شدم و میگفتم دو دو چی چی !   نمایشگاه هم که رسیدیم رفتیم غرفه های کودک و کلی گشتیم و مامان و مامانی هم برام کتاب و نوار قصه خریدن   اینجا هم یه غرفه بود که کمی بازی کردم بعد رفتیم کمی استراحت کردیم و بَبَسی ( بستنی ) خوردیم بعد هم رفتیم کمی غرفه عمومی که دیگه من خیلی خست...
1 خرداد 1392

سفرنامه یزد (قسمت چهارم)

  صبح ساعت ٧ مامان اینا زود بیدار شدن و صبحانه خوردن و وسایل رو گذاشتن تو ماشین  مامان صبحانه من رو هم آماده کرد و گذاشت تا وقتی بیدار شدم  تو ماشین بده بخورم  بعد هم بابا حساب کتاب رو با هتل کرد و اومدیم بیرون و البته من خواب بودم و تا یه ساعت بعد بیدار شدم اینم هفت سین هتل که یه هفت سین زرتشتی بود تو راه برگشت هم تصمیم گرفتیم سمت میبد بریم و زیارتگاه چک چک رو ببیننیم که خودش یه ساعتی وقت برد   عبادتگاه چک چک بالای کوه هست و باید کلی پله بالا بریم تا بهش برسیم و روزهای 24 تا 28 خرداد هم فقط مخصوص ورود زرتشتیان هست  و گردهمایی سالیانه دارن برای عبادت در ا...
11 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

     ولادت خانوم فاطمه زهرا (س) و روز مادر و روز زن بر تمام مامان های عزیز و خو ب و مهربون و دوست داشتنی مبارک   ...
11 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد