شب يلدا با عسلي
امسال اولين يلدا من بود و خيلي به من خوش گذشت تازه ده ماهه هم شدم مامان که از صبح زود بيدار شده بود و بيسکوييت هندونه اي و دسر برا شب يلدا درست کرد من هم که تا دلم خواست شيطوني کردم و به همه جا سرک ميکشيدم
و مامان ميگفت: عسلي انقدر شيطوني نکن بزار کارامو بکنم!! ولي آخه مگه ميشه من آروم باشم؟!!! و مامان هم که جلو آشپزخونه سنگر درست کرده تا من نرم تو آشپزخونه ولي من جاهاي ديگه اي رو کشف ميکنم و مامان هم دنبالم بود و خلاصه به قول خودش عجب بيسکوييتي درست کرد همراه با مراسم دو ماراتون از آشپزخونه به سمت اتاقها خوب چي کار کنم من کوچولوام و تنهايي هم حوصلم سر ميره و دوست دارم مامان کنارم بشينه و باهام بازي کنه
شب هم مامان لباس هندونمو پوشوند بعد مامان و بابا تند تند چند تا عکس خونه خودمون انداختن
بعد رفتيم خونه مامان بزرگ اينا و آجيل و هندونه و انار و....... خورديم و بعد هم مراسمي بنام حافظ خوني داشتيم و من هم مقداري کادو گرفتم برا شب يلدا و متوجه شدم شب يلدا شب خيلي شب خوبيه که بلندترين شب سال هست و برا همين همه خانواده دور هم جمع ميشيم و خيلي بيشتر از شب هاي ديگه ميخوريم! حافظ ميخونيم مامان بيسکوييت پز ميشود و کادو ميگيريم و کلاه بوقي سر ميکنيم و خلاصه شب خوبيه
اينحا هم که خوب مشخصه دارم از خودم پذيرايي ميکنم
حالا از کدوم بخورم آهان نوبتي از همش مزه کنم تا بقيه مشغول عکسبرداري از من هستند
هووووووووووووووووم خوشمزس ها