چند تا عکس از مرداد ماه 93
خيلي وقته مامانم ننوشته ولي خب به جاش عکسهام رو مياد ميزاره
امروز 1 آذر هست و بالاخره با کلي تاخير اومديم هم عکس هاي اين پست رو بزاريم و هم انشالا مطالب جديد
يک روز در شهر بازي
پارک آب و آتش
اينجا هم پوني سواري کردم که خيلي خوشم اومد
يک روز گرم تابستون
ژست هاي من
نقاشي رو هم خيلي دوست دارم
يک روز در کاخ سعدآباد
اين جا هم خونه درست کردم و با عروسکام رفتم توش
يک روز گردش
بازم من و ژست هام با لباس مامانم
اينجا هم دارم با عروسکم تاب بازي ميکنم
يک روز با يک باغباني کوچولو تو خونه که خيلي بهم خوش گذشت
اينجا هم که دارم نماز ميخونم
يک روز گردش و اينم از زور بازو من
يک روز گرم تابستوني
اين جا هم با مامان و ماماني براي اولين بار رفتيم شاه عبدالعظيم زيارت. قيافه جدي من هم براي اين هست که مامان يادش رفته چادر گل دار کوچولو من رو بياره و من حسابي پکر شدم و اينجا که اومديم رستوران چادر ماماني رو گرفتم و سر کردم
اينجا هم هم ناهار نوش جان کردم و سير شدم و چادر هم دارم و درنتيجه شاد و با انرژي شدم تا بريم زيارت و نماز
اينجا هم که به به چشم مامان رو دور ديدم و رفتم سراغ لوازم آرايش مامان
انقدر هم که زياد زدم بعد شستن چشمام هنوز جاش مونده و کلي خوشحال بودم تازه کلي به مامان اصرار کردم بزاره کارم رو تکميل کنم و لب (رژلب ) هم بزنم
اينجا هم رفته بوديم سينما و انقدر تو سينما حرف زدم و تکون خوردم که نگو. فقط خوبه فيلم خودش سرو صداش زياد بود وگرنه بايد از سالن بايد ميومديم بيرون