سفرنامه یزد (قسمت اول)
روز جمعه ٩ فروردین ساعت ١٢ ظهر حرکت کردیم به سمت یزد و رفتیم دایی رو هم برداشتیم که من کلی از اومدن دایی ذوق کردم و خلاصه من و مامان و بابا و دایی همسفرهای یزد شدیم مسیر قم - کاشان نگه داشتیم برا ناهار. حسابی هم گرسنه بودیم و من هم خسته از نشستن تو ماشین آخه من تو ماشین زیاد بشینم حوصلم سرمیره و دوست دارم پاشم این مامان اینا هم که منو میزارن تو صندلیم کمربند رو هم میبندن و کلی منو کلافه میکنند
خلاصه وقتی پیاده شدیم من کلی خوشحال شدم و شروع کردم بدو بدو یه مجسمه شیر هم اونجا بود که من تا دیدمش کلی ذوق کردم و با خوشحالی گفتم: اَبس اَبس اَبسه عسل بره بالا بیشینه بابا هم گفت: عسل این اسب نیست دخترم بنده خدا شیره سلطان جنگل ! منم گفتم : نه اَبسه مال منه عسل میره بالا میشینه (یعنی اسب مال منه و عسل رو بزار بالاش بشینه )
خلاصه رفتیم ناهار خوردیم و دوباره حرکت کردیم . راه هم خیلی طولانی بود و ۹ شب رسیدیم . بعد یه ساعت و نیم دنبال جا گشتیم چون همه هتل ها پر بود! خلاصه از طریق یه هتل شماره یه هتل سنتی رو دادن که تازه تاسیس بود و در نتیجه هنوز پر نشده بود و یکی دو تا اتاق خالی داشت . بابا هم زنگ زد و آدرس گرفت و شب اول یه اتاق دو تخته گرفتیم چون فقط همونو داشت ولی صبحش که یکی از مسافرها رفت ما هم رفتیم اتاق سه تخته که بزرگتر و راحت تر بود خلاصه که شانس آوردیما تو یزد هتل سنتی ها خیلی خوشگلن و در واقع خونه های قدیمی بازسازی شده یا طرح قدیمی هستن اینجا هم که ما رفتیم یه خونه قدیمی دوران قاجار بود که بازسازی کرده بودن و خیلی خوشگل و با صفا بود و خودش یه جای تماشایی بود مامان اینا هم صبح زودتر پاشدن و رفتن صبحانه . منم که پاشدم بابا منو آورد برا صرف صبحانه که خواب آلو بودم ولی کلی ذوق کردم و روزهای بعد با خوشحالی میومدم برا صبحانه که تو حیاط بود و یه حوض کوچولو هم داشت . اما داستانی داشتم با مگس ها!!! هر وقت مگس میومد سرمیز صبحانه منم میگفتم: مَسَ (مگس) برو اینا مال عسله برو برو
خلاصه صبح روز شنبه بعد خوردن صبحانه به اتاق بزرگتر جا به جا شدیم
این قسمتو دایی برداشت که من عاشق اون پنجره کوچولو بودم میرفتم از اونجا حیاط پشتی هتل رو که پر از ماهی بود نگاه میکردم و با ماهی ها حرف میزدم
اینم اتاق خودمون
خلاصه بعد جابه جایی حرکت کردیم برای دیدن شهر یزد اول رفتیم سمت میدان امیرچخماق که تقریبا مرکزشهره و جاهای دیدنی اون ورا زیاده یه کم همون ورا گشتیم و رفتیم مغازه ها و بازار قدیمی رو کمی دیدیم
بعد هم رفتیم موزه اب
بعد هم رفیم یه آب انبار قدیمی و یه زورخونه قدیمی رو دیدیم
بعد ظهر رفتیم رستوران سنتی یزد و چون جوگیر شده بودیم ناهار هم قیمه یزدی میل کردیم قیمه یزدی با قیمه خودمون خیلی فرق داشت نخود به جای لپه داشت و زردچوبه فراوون و رب هم نداشت ! خلاصه برگشتیم هتل و کمی استراحت کردیم چایی خوردیم و دوباره راه افتادیم برا تماشای یزد
رفتیم باغ دولت آباد که یه باغ بزرگ و باصفایی بود پر دار و درخت با عمارت هشتی و کلاه فرنگی و بلندترین بادگیر که واقعا تماشایی بود و معماری زیبایی داشت و مال خیلی قدیما بود یعنی دوران زندیه کلی عکس انداختیم و منم بدو بدو کردم و یه بادکنک هم خریدیم که اون قسمتش خیلی شیرین بود و من دوست داشتم
اونجا یه سری تبلیغات هم بود برای تورهای یه روزه و نیم روزه برای گردش در یزد و اطراف یزد . ما هم یه تور نصفه روزه برا فرداش ثبت نام کردیم برا ساعت ۴ بعد از ظهر تا ۱۱ شب
خلاصه شب هم شام یتزا (پیتزا ) با دُس (سس) و نوشابه خوردیم البته پیتزا من و مامان سبزیجات بود شب هم اومدیم هتل و چایی خوردیم و خوابیدیم