عسل و مسافرت شمال-چمستان (2)
یه روز هم تصمیم گرفتیم بریم سمت جاده لاویج که یکی از زیباترین جاده های شمالی هست و واقعا هم زیبا بود مخصوصا در فصل زیبای اییز و رنگ های طلایی و نارنجی و سبز
تازه از ویلا دراومده بودیم که یه گله بع بعی دیدیم و منم ذوق کردم و بابا نگه داشت تا من برم یش بع بعی ها خلاصه کلی ذوق کردم و همچین بدو بدو رفتم سمتشون که مامان هنوز فرصت نکرده بود دوربین دربیاره یهو مامان دید من وسط بع بعی هام! و همون موقع بود که دیدیم همه بع بعی ها دارند از یه طرف دیگه فرار میکنند و رفتن یه سمت دیگه!!!
ندیده بودیم بع بعی هم انقدر ترسو باشه!!!
چرا ما میریم سمت اینا فرار میکنن؟؟؟
اینجا هم کلی ناراحت شدم که نتونستم بهشون دست بزنم تازه خوابم هم گرفته بود و درنتیجه این شکلی شده بودم:
بعد این آقا گاو قهوه ایه هست تو عکس خیلی مهربون بود میرفتیم سمتش میومد با شاخاش سمت آدم !!!! چوان گله هم بهمون گفت: سمت گاوه نرین حمله میکنه !!!!
مامان هم گفت عسل بیا بریم یکم تو ماشین بخواب سرحال شی بعد هم میرسیم سمت جنگل و اونجا کلی بازی کن