برف بازی
دیروز حسابی تا شب برف بارید از دیشب تا الان هم داره میباره دیروز هم من و مامان تو خونه تنها موندیم و نشد جایی بریم و گاهی میرفتیم و منظره خوشگل برفی رو تماشا میکردیم مامان خیلی دوست داشت منو ببره برف بازی ولی میترسید خدایی نکرده از پله ها سر بخوریم و عصر لباس های منو پوشوند و رفتیم همون در ورودی خونه که کمی برف نشسته بود و مامان برف رو از نزدیک به من نشون داد و میگفت عسلی : ببین این برفه دست بزن دخترم ببین چه سرده! و من هم با تعجب به دور و برم نگاه میکردم و تا چند دقیقه اصلا دوست نداشتم به برف دست بزنم و دستم رو عقب میکشیدم مامان هم کلی با من حرف زد و با برف توپ درست میکرد و شوت میکرد تو حیاط و من کلی متعحب بودم تا این که کم کم و با ناز و ادا دستمو آروم به برف زدم ولی خیلی با احتیاط یه کمی که بازی کردیم اومدیم خونه و یه چای گرم مامان خورد و من هم شیر
شب که بابا هم بعد کلی موندن تو ترافیک رسید خونه ، بعد کمی استراحت ،رفتیم حیاط برف بازی خیلی همه چی عجیب بود همه جا سفید بود و از آسمون تند و تند برف میبارید هوا هم خیلی سرد بود و من هم کلی لباس پوشیده بودم ولی با این وجود نوک دماغم یخ زده بود یه کمی بیرون بودیم و چند تا عکس انداختیم ولی چون خیلی سرد بود زود برگشتیم خونه و این اولین خاطره من از برف بود حالا اگه امشب هم بشه میریم یه کمی برف بازی
اين چند تا عکس هم مال امروز صبح هست