شلوغ کاري هاي عسلي
اين روزها حسابي به قول بابا شلوغ پولوغ ميکنم و هر چي رو بخوام به دست ميارم يه نمونش پنج شنبه پيش بود که مامان و بابا داشتن توآشپزخونه خريد ها رو که کرده بودند جمع و جور ميکردند که من هم تو اتاق واسه خودم مشغول بازي بودم و آهنگ گوش ميکردم هر از گاهي هم جيغ و دادي ميکردم که فوري مامان و بابا يه سرکي ميکشيدن و من آروم ميشدم
خلاصه طي گشت و گذاري که واسه خودم با روروک داشتم متوجه يه چيز جالب تو خونمون شدم که فکر کنم وسيله اي هست واسه کشيدن و بعد خوردن
بعدش مامان سررسيد و اين آويز رو از دست من نجات داد و من هم دنبال يه مشغوليت ديگه بودم که به به چشمم به دفتر هاي مامان افتاد و آخ جون با تلاش فراوون اونارو از صندلي برداشتم و مشغول شدم
خوب بزار ببينم چي نوشته و به چه دردي اينا ميخورن
الان مامان سررسيد و داره به بابا ميگه: (( بيا ببين عسل خانوم مشغول چه کاريه؟! ميگم سرو صداش نميادا!!!)) بابا هم ميگه:((آخه دختر، تو با دفترهاي مامان چي کار داري؟!)) مامان هم ميگه:(( بزار اول ثبت لجظه ها کنم بعد يه جوري اين دفتر رو نجات بدم ))