واکسن چهارماهگي
پنج شنبه 2 تيرماه صبح زود مامان و بابا منو حاضرکردن که بريم بيرون من هم که ددري و کلي ذوق زده شده بودم خلاصه يهو ديدم از مرکز بهداشت سردرآورديم و اونجا قد و وزن منو گرفتن و چندتا سوال از مامان پرسيدن بعد بيرون يه چند دقيقه اي منتظر شديم تا نوبتمان شد و صدامون کردن مامان هم خيلي نگران بود و ميترسيد مثل واکسن دو ماهگي خيلي بيتابي کنم خانومه يه قطره تو دهنم انداخت و بعد به بابا گفت پاهامو نگه داره تا اينجا من خوشحال و خندون بودم بعد که آمپول رو اون خانوم به پام زد جيغ و داد و گريه مفصلي راه انداختم و مامان و بابا هم خودشون حالشون از من بدتر بود ولي يه چنددقيقه بعد حالم بهتر شد و تو ماشين خوابم برد خونه که رسيديم بيدارشدم و کلي حالم خوب بود و آقون آقون ميکردم و ميخنديدم خداروشکر اين دفعه مثل واکسن دو ماهگي خيلي بيقراري نکردم و فقط 1 ساعت سر ظهر بيتابي و گريه کردم و بعد هم تا شب کمي تب داشتم که مامان هر 4 ساعت استامينوفن داد و کمپرس آب گرم همون اول رو پام گذاشت و خلاصه تا شب خداروشکر حالم خوب شد