عسل خانوم خیلی بلده
مامان بازم وبلاگ منو دیر آپ کرد! اون سری به خودش قول داده بود زود زود بیاد وبنویسه ها . ولی خوب این روزها هم سرمون شلوغ تر بود هم من شیطون بلاتر شدم و وقت کم میادبه هر حال امروز ١٧ تیره که مامان داره مینویسه. ولی یه کم باید بریم عقب و از یه ماه و نیم پیش بنویسیم وبیایم جلو ولی خلاصه تر
اون روزا که رفتیم شمال من یه دفعه حرف زدنم راه افتاد و خیلی کلمه ها رو شروع کردم گفتن و جمله سازی بهتری هم میکردم من بلدم بده به من که دیگه معروفترینشه و این مال منه که دیگه همیشه کاربرد داره تازه کلی هم مستقل شدم و وقتی میگم بلدم یعنی بلدم دیگه لباسهامو تا میبینم میگم: عسل بلده و خودم میخوام بپوشم کفشهامو خودم پام میکنم غذا خودم دوست دارم تنهایی بخورم تو خیابون دوست دارم دست نگیرم و مستقل و تنهایی راه برم خلاصه همه چی عسل مامان هم وایمیسیته و نگاه میکنه تا من کارهامو خودم کنم بعدش اگه اجازه بدم یه کم کمک میکنه چون کمک رو هم خودم باید بگم مثلا شلوار که میپوشم اگه وسطاش گیر کنم میگم: مامان اُنَچ (مامان کمک!)
بعدشم این که یاد گرفتم از ١ تا ١٠ میشمرم خیلی هم بامزه میگم عددارو مخصوصا عدد ٥ (مَنج) و ٧ رو یه وقتا تو اتاق که دارم بازی میکنم مامان میشنوه من دارم میشمرم یه وقتا هم با مامان دوتایی شروع به شمردن میکنیم
خلاصه دیگه مامان باید حافظه تاریخیشو ببره عقب تر تا یادش بیاد هنرنمایی های من رو
آهان یه چیز خیلی خیلی مهم که من یاد گرفتم و در واقع ترکش کردم شیشه شیر بود که دیگه خانوم شدم و بزرگ شدم دیگه بای بای شیشه شیر البته اولش سخت بودا آخه من عاشق شیشه شیرم بودم ترک هم یه دفعه ای شد اونم فردای روزی که از شمال اومدیم یعنی تو همون اردیبهشت ماه. رفتیم خونه مامانی اینا شب موندیم و مامان یادش رفته بود شیشه هامو بیاره. خلاصه شب دیروقت یادش اومد و منم شیشه شیرمو میخواستم و شروع کردم به ....... مامانی و دایی هم خیلی ناراحت شدن و گفتن ما میریم براش شیشه بخریم از داروخونه. ولی مامان گفت: نه نصفه شبی کجا میرین؟ بهتر میخواستم دیگه شیشه ندم به عسل. خلاصه کلی گریه کردم و همه اومدن دورم نشستن و شروع کردن به مشغول کردن من. یکی قصه میگفت یکی شعر میخوند همه هم بهم گفتن تو دیگه خانوم شدی مَ مَ مال نی نیه عسل.و مامانی هم با لیوان برام شیر آورد. تا من خوردم وآروم شدم و خوابیدم اون شب خیلی شب سختی بود و من تا صبح یکی دوبارم بیدار شدم و خیلی گریه کردم مامان هم لیوان داد دستم گفت بخور آب بخور عسل جونم و گفت که دیگه شیشه شیر مال نی نیه. تو خانوم شدی. منم گفتم باشه : مَ مَ مال نی نیه عسل به بهِ ! و تا صبح این جمله رو گفتم و تو خواب هم همش میگفتم مَ مَ و با اینکه مامان خیلی ناراحت بود ولی چاره ای نداشت من باید ترک میکردم تا دو سه شب هم بیتابی کردم البته نه مثل شب اول. و بعدش دیگه شبا راحت میخوابم و ازدست شیشه هم خودم هم مامان راحت شدیم حالا هم گاهی یادم میافته چه روز چه شب باز میام و میگم: مَ مَ مال نی نی عسل بلده صبح ها هم مثل یه خانوم خوب تو لیوانم شیر میخورم
اینم یه عسل بامزه وقتی داره تو اتاقش بازی میکنه عکس مال اردیبهشه :
همون اردیبهشت بودش یه گردشم رفتیم با مامان و باباو مامانی بابایی اینا ( مامان وبابای بابا ها) من آخه به مامان بزرگام میگم: مامانی به بابابزرگام: بابایی! خودم قاطی نمیکنما این جوری دوست دارم فعلا. ولی مامان که مینویسه قاطی میشه باید بنویسه کدوم مامانی؟ کدوم بابایی؟
خلاصه اینم یه سری عکس و خاطرات و هنرنمایی های عسل مربوط به ماه اردیبهشت