شیرین کاری و شیرین زبونیای عسل خانوم
حسابی این روزا شلوغ و شیرین زبون شدم فکر کنم این هم یکی از دلیل هایی هست که مامان دیر میاد و خاطراتم رو مینویسه خلاصه تو این یکی دو ماهی که گذشته از آخرین پست وبلاگم کلی کارهای جدید یاد گرفتم کلی عسل تر شدم کلی حرف زدن یاد گرفتم صاحب سلیقه شدم و خلاصه کلی چیزایه تازه مامان هم دیگه داره سعی خودش رو میکنه تا تنبل نباشه و زود زود بنویسه
خوب اول از همه اینکه دیگه اَ دَ ل نمیگم میگم عسل البته تو این بین گاهی سین رو شین هم میگفتم ولی الان دیگه خوشگل میگم عسل هر چی مال خودم باشه میدوم برش میدارم یا نشونش میدم و میگم : عسل اسمم رو هم هر کی بپرسه با ژست میگم عسل
یه وقتا هم تند و تند شروع میکنم به حرف زدن و اشاره خودم رو نشون میدم میگم عسل بعد به مامان اشاره میکنم و میگم:مامان و بعد به بابا: بابا و خلاصه هر کی باشه اسمش رو میگم : عسل ، مامان ، بابا، نی نا (نی نی) ، و هیجان زده که بشم و یه چیز جدید ببینم اون وسط فوری میگم: این چیه؟!
یا میگم این چیه؟ خودم جواب میدم : عسل و خلاصه کلی زبون میریزم همینجوری هم که با زبون مخصوص خودم وقتی به حرف بیفتم دیگه تمومی نداره و تند و تندحرف میزنم و مامان هم با دقت گوش میده و از توش کلمه هایی درمیاره ! و بعد ذوق میکنه کلا تند تند و با صدای بلند حرف زدنم زمان های مشخصی داره
یکیش وقتیه که حوصلم خیلی سررفته باشه و مامان عصر ببره من رو دَ دَ ر دیگه از در خونه در بیایم کلی برا خود با صدای بلند آواز میخونم و ذوق میکنم و هر چی رو هم ببینم نشون میدم و اسمشو میگم مثلا: این چیه؟ دَ رگ ، این چیه :آباب (پیشی! البته در لغت نامه من آباب معانی زیادی داره از جمله اسباب بازی و پیشی و ...) ، این چیه؟ آخا (آقا) و خلاصه همینجوری در طول مسیر میخونم و حرف میزنم یکی از علاقمندیام هم اینه که وقتی میریم از خونه بیرون حتما یکی از آبابامو (اسباب بازیامو) بردارم معمولا نی نی یا بع بعی یا آقا گاوه و خلاصه تمام راه هم باید محکم با یه دست بغلش بگیرم مامان هم همیشه فقط میگه عسل فقط یه چیزی بیار کوچولو باشه قد خودت برنداری بیاریا !
خلاصه یکی دیگه از مواقعی که من خیلی تند و تند دیالوگ میگم و با صدای بلند حرف میزنم مواقعی هست که خدایی نکرده مامان بخواد یه سریال ببینه ، دیگه اون موقع روی صحبتم هم فقط با مامانه و باید من رو نگاه کنه ولی اگه مامان نگاه نکنه و خودش رو با تلویزیون مشغول نشون بده و صدای تلویزیون رو بلند کنه خوب کاری نداره من هم بلند تر صحبت میکنم و کلا صدای سریال میشم بعد مامان اینجوری میشه بعد هم خوب معلومه پیروز میدان من هستم و سریال تعطیل میشه تازه جالبیش اینه که برنامه های مورد علاقه مامان رو میشناسم و تا شروع بشه من هم عملیاتم شروع میشه ! تازه دست مامان رو هم میگیرم و از جلو تلویزیون بلند میکنم البته مامان خودش میدونه اینا همه از روی علاقه هست دیگه کاریش نمیشه کرد
گفتنی زیاده عکس هم زیاد دارم حالا انشالا میایم و بازم مینویسیم
عکس های جدیدی هم مامان در حین انجام خرابکاری هام و تماشای تلویزیون و ... گرفته که بعدا میایم میزاریم . فعلا این عکس که مال ٢ شهریور هست که با مامان و بابا رفتیم فرودگاه استقبال دایی