يه روز گردش
ديروز عصر مامان تصميم گرفت بريم پارک ، اونم تو اين هواي سرد به مامان بزرگ و خاله جون هم گفتيم و رفتيم پارک محل ولي تا از ماشين پياده شديم و دوقدم رفتيم تو پارک ديديم که هوا خيلي خيلي سرده و اصلا شوخي نداره آخه صبح هم يه کوچولو برف اومده بود ولي بعد هوا آفتابي شده بود به قول مامان : آخه فکر ميکردم هوا بهاري باشه ولي امسال خيلي سرده اينم من ورودي پارک که يخ زدم:
برا همين زود برگشتيم و تصميم گرفتيم به جاي پارک بريم پاساژ که هم چون هواش خوبه ميتونيم راحت راه بريم و هم مغازه ها رو ببينيم
وقتي رسيديم من انقدر ذوق کردم چون تو راهرو هاي پهن پاساژ ميتونستم راحت راه برم و ويترين مغازه ها رو نگاه کنم و آدم ها رو ببينم و چند تا هم ني ني ديدم خلاصه جلو جلو برا خودم ميرفتم و مامان و مامان بزرگ و خاله جون هم دنبالم يه جا داشتم ميرفتم ديدم يه دختر کوچولو ناز هم از روبرو مياد و تقريبا اندازه من بود و من خيلي ذوق کردم و وقتي به هم رسيديم لباسهاي همديگر رو نگه داشتيم و زل زده بوديم به هم آخه من هميشه آدم بزرگ ميبينم و وقتي يه کوچولو اندازه خودم ببينم خيلي خوشحال ميشم خلاصه به راهمون ادامه داديم و تو بعضي مغازه ها هم ميرفتم تو و هر چي مامان ميگفت نرو تو من ميرفتم و يه کفش فروشي بود که با سرعت رفتم توش و شروع به تماشاي مشتري ها کردم و آقاي فروشنده هم به مامان گفت: خانوم چي کارش داري بزارين وايسته و من هم با تعجب داشتم نگاه ميکردم و هر از چند گاهي با اشاره دست ميگفتم اين چيه؟؟؟؟ و خلاصه کلي همه ذوق کردن و کمي بعد مامان من رو بغل کرد و آورد بيرون خوب چي کار کنم خريد رو دوست دارم ديگه اينم نمونش:
بعد با سرعت ميرفتم و مامان هم از پشت سر چند تا عکس از من انداخت که اينم نمونش البته تاره ها چون دارم تند تند ميرم آخه عجله داشتم به همه خريدامون برسيم
اين عکس رو هم شب بابا ديد کلي ذوق کرد و گفت : عسلي رو مثل نخود وايستاده اون وسط منم گفتم آخه بابا من با اين قد و اندازه نخودم
بعد هم رفتيم سمت اسباب بازي فروشي ها که من ديگه کم کم خسته شده بودم و بيشتر از اسباب بازي ها موبايل ميخواستم اينجا هم موفق شدم موبايل مامان بزرگ رو گرفتم و کمي آروم شدم
عسل: اين چيه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين چيه؟ اين چيه ؟
اين عروسک رو هم مامان عاشقش شده بود و هر چي تلاش کرد عکس منو بندازه نشد که نشد چون من همش ميرفتم اين ور، ميرفتم اون ور ولي از اون جايي که مامان عشق عروسکه فکر کنم تصميم گرفته اين رو براي من بخره حالا عيدي ميخواد بخره برام ؟ سال ديگه بخره برام ؟ نميدونم ! ولي اگه نظر من رو بخواين من يه گوشي موبايل ، يا کنترل تلويزيون ، يا کيف دوربين ، يا برس بابا رو! يا چيزهاي اين جوري رو بيشتر ترجيح ميدم
اين عروسک:
خلاصه شب اومديم خونه و من حسابي گرسنه بودم و شامم رو خوب خوردم و شب هم خوب خوابيدم