عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسل بانو

عسل بانو به مهدکودک ميرود

1393/3/14 16:41
نویسنده : مامان
913 بازدید
اشتراک گذاری

من ديگه خانومي شدم و مهدکودک ميرم بغل اين چند وقت من و مامان چند تا مهدکودک رو رفتيم و ديديم و بعضي هاشون هم که زمين بازي داشتن و ساعتي ميشد پول داد و از زمين بازيش استفاده کرد. که من هم با خوشحالي ميرفتم و يک تا دوساعت بازيامو ميکردم  آرام خلاصه فعلا يکيشو انتخاب کرديم که مهد خوبيه مربي هاي مهربوني داره و جاش خوب و باصفاس و به خونمون هم خيلي دور نيست زیبا هفته آخر ارديبهشت آزمايشي چند روزي رفتيم تا ببينيم خوبه يا نه؟ و من هم عادت کنم به محيطش محبت منم خوشحال و خندون رفتم با مامان. و خانوم مربي مهربون که اومدن و دست من رو گرفتن تا برم سر کلاس و پيش بچه ها . و منم با خوشحالي باهاش رفتم و اصلا غريبي نکردم. که خيلي از اين کارم هه تعريف کردن. البته ميدونستم مامان تو دفتر نشسته برا همين خيالم راحت بودزیبا و سر کلاس هم شعر دويدم و دويدم رو خونده بودم و همه مربيا خيلي خوششون اومده بود. تازه وقتي ميخواستيم برگرديم گريه ميکردم که نميام و ميخوام اينجا باشم زبان و ديگه همه کلي از کارهاي من خنديدن و مامان قول داد بازم فرداش ميايم و من با کلي جايزه رضايت به رفتن ميدادم بغل 

از سوم خرداد هم رسما ثبت نام کرديم و ميرم مهدکودک زیبا به مامان هم گفتن : عسل کوچولو اصلا بهانه گير نيست شما ميتوني بري آرام مامان هم به من گفت عسل جون من ميرم کارامو ميکنم و زودي ميام باشه؟ منم قبول کردم و مامان هم برگشت خونه. ولي ديد خيلي ناراحته و دلش گرفته آخه اولين بار بود که من مستقل شده بودم و مامان بيشتر از من براش سخت بود. خود مامان ميگه باورم نميشد برا خودم سخت تر باشه متفکر خلاصه مامان کلي دلش گرفت و اينجوري شد خطا در نتيجه اصلا روز اول خونه نرفت و رفت کمي به کارهاش برسه و کمي هم خريد کرد و اومد دنبالم آرام

ولي اين هفته رو يعني از شش خرداد وقتي ميرفتيم مهد به مامان گفتم : مامان من اين مهد کودک نميرم؟ ميخوام برم اون مهدکودک که ماشين داشت و خيلي هم پافشاري کردم شاکی مامان هم با خنده و شوخي و چک و چونه بالاخره من رو رسوند مهد آرام روز دوم شروع کردم که مامان نبايد بري و بايد بشيني همينجا شاکی مامان هم نشست و همه مربي ها گفتن خيلي طبيعيه و اشکالي نداره نيم ساعت اولش يکي دو بار اومدم ببينم مامان هنوز هست يا نه ؟ سوال بعد خانوم مربيم که بهشون ميگيم خاله به مامان گفت شما برين حسابي سرش گرمه وخيالتون راحت آرام خلاصه دلتنگي هاي من کمي ديرتر شروع شد ولي اونم زياد نيست و مهدکودک و خاله ها و بچه ها رو خيلي دوست دارمبغل

خلاصه اين که صبح هاي زود پاميشم و ميريم مهد صبحانه وناهار رو اونجا ميل ميکنم و يکي دوساعت بعد هم مامان مياد دنبالممحبت

مامان هم هر چي ميپرسه چي کارا کردي عسل جون ؟ سوال اصلا هيچ جوابي نميدم زبان بابا هم شبها ميپرسه چيزي نميگم زیبا ولي کم کم هر وقت حوصلم شه شروع ميکنم تعريف کردن که کلي مامان و بابا ميخندن به تعريفام آرام آخه ميگن خيلي بامزه تعريف ميکني خنده

مثلا ميگم بابا بيا بشين بگم چي کار کردم امروزآرام بعد شروع ميکنم: نقاشي کردييييييم خب؟ اينجابايد بابا کامل حواسش به من باشه. عسل: گوش کن ديگه بقيش! بعد خورشيد کشيدم خب ...... بعد ..... گوش کن بقيشو ميگم .خاله ناهيد به من جايزه داد خب ..... بعد .....

ديروز هم برا مامان اين رو گفتم که کلي خندش گرفت آرامخنده :

عسل: مامان ميدوني که دخترا موهاشون بلنده مثل من . خب؟ 

مامان: بله دخترم 

عسل: مامان پسرا موهاشون کوتاهه خب ؟

مامان: خب معمولا بله کوتاهه . خب؟!چشمک آرام

عسل: مامان من ميرم مهد کودک ، خب؟ يه مدل ديگه دخترا هم هستن موهاشون بلند نيست. مامان چرا موهاشون بلند نيست؟ 

مامان: خب بعضي دخترا موهاشون بلنده بعضيا کوتاه . منم کوچولو بودم موهام معمولا کوتاه بود.

عسل: آره اينم يه مدل ديگه دخترونس. دخترا موهاشون بلنده يه مدلشون کوتاهن. اشکال نداره. ولي پسرا موهاشون کوتاههآرام

خلاصه اينم از کشفيات جالب و هيجان انگيز من بود خندونک

 

حالا چند تا عکس از مهد کودک رفتن من:

اينجا اولين روزه مهده و کيفم رو برداشتم و با خوشحالي داريم ميريممحبت

اولين روز مهد کودک

عسل بانو به مهدکودک ميرود

عسل خانوم ميره مهدکودک

اينم يه روز ديگه:

عسل خانوم ميره مهدکودک

اينجا هم محوطه مهدکودکه:

عسل خانوم ميره مهدکودک

پسندها (3)

نظرات (9)

مامان شینا
17 خرداد 93 13:36
دختر خوش تیپ شیرین زبون موفق باشی ممنون
مامان یاسمین زهرا
17 خرداد 93 14:02
عزیزم خانوم شدی،جیگرتو برم با اون موهای خوشگلت ممنون
مامی یلدا و سروش
21 خرداد 93 12:32
شاید ان روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد،خبر از دل پر درد گل یاس نداشت... باید این گونه نوشت... هرگلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس... تا نیاید مهدی زندگی دشوار است...
مامی یلدا و سروش
21 خرداد 93 12:32
ای جونم عسل جون خوشتیپ من . همیشه موفق باشی عزیزم ممنون
مامان ال ای
22 خرداد 93 10:23
خیلی نازی خالهامیداورم مامانش روزای دانشگاه رفتن رو عکس بگیری راستی من شما رو لینک کردم ممنون عزيزم من هم شما رو لينک کردم
شیرین بانو ( مامان موژان و علی)
24 خرداد 93 14:10
سلااااااااااام عسل خانمی مهد کودک رفتنت مبارک انشاالله مدرسه رفتنت و بعد دانشگاه رفتنت و دکتر شدنت عزیزم موفق باشی می بوسمت سلام ممنونم
مامی فائزه✿◕ ‿ ◕✿
2 تیر 93 23:22
سلام عزیییییییزم ماشالاه چه بامزه اس براش اسپند دود کن . خوشحال میشم به ما هم سر بزنید میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم سلام عزيزم ممنون چشم حتما
مامان مبینا
3 تیر 93 2:44
چقدر عالی که مهد و دوست داری و غریبی نمیکنی،آفرین عزیزم
مامان ملینا
22 مرداد 93 22:10
آفرین به عسل بانوی مهربون.خوش بگذره عزیزم ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد