عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

عسل بانو

باي باي پوشک

1392/7/28 17:36
نویسنده : مامان
1,533 بازدید
اشتراک گذاری

امروز که مامان داره مينويسه 28 مهر ماه هست و از اونجايي که مامان خانوم دير به دير مياد وبلاگ منو آپ کنه بايد به قول سينمايي ها يه فلش بک که چه عرض کنم کلي فلش بک! بزنيم و بريم تو خاطرات قديمچشمک 

حالا کار خود مامان سخته که بايد يادش بياره اين دو ماه رو و بنويسه لبخند حالا از مهم هاش شروع ميکنيم و تا اونجايي که بشه مامان مينويسه و عکس ميزارهمژه

22 مرداد ماه صبح که از خواب پاشدم و رفتم دستشويي وقتي اومدم بيرون ديدم يه خبرايي شده و مامان به من پوشک نبست متفکر بله مثل اين که پروژه جديدي در راه بود سوال مامان همش به من ميگفت: عسل جونم جيش داشتي به مامان بگو تا بريم دستشويي. جيش فقط دستشويي و تو شلوار نه مشغول تلفنخلاصه اون روز ما اونجور شروع شد و نيم ساعت به نيم ساعت با مامان ميرفتيم دستشويي ولي گاهي يک ساعت اون تو بوديم تا با هزار کلک و بازي من جيش کنم اونم تو لگنم که خوشگله و هاپو داره و صندليه نه دستشويي نگران آخه من کوچولو بودم و اصلا بلد نبودم بايد چي کار کنم  سوال خلاصه با مامان ميشستيم تو حموم کنار دستشويي و با هم بازي ميکرديم و آب بازي تا من افتخار بدم جيش کنم نیشخند سه چهار روزي طول کشيد تا بفهمم دستشويي کردن يعني چيتعجب و نترسم از اينکه جيش کنم . بعد اون چند روز نمره شفاهيم 20 بود ديگه خودم ميگفتم : جيش دستشويي بايد بکنيم تو شلوار کار بديه و کلي هم حق به جانب اينارو ميگفتم ولي هنوز در عمل اجرا نميشد نیشخند و مامان اينجوري شده بود نگران ولي به روم نمياورد و خيلي ريلکس برخورد ميکرد چشمک بعد يه هفته من ديگه کم کم راه افتادم ولي اون يه هفته رو کلا تو حموم زندگي کرديم افسوس ولي الان که يادمون مياد اين شکلي هستيم لبخند. يه هفته واقعا سختي بود حتي دو روز ماماني و دايي هم اومدن و به ما سرزدن آخه مامان بست نشسته بود خونه و هيج جا نميرفت تا ياد بگيرممژه فقط عصرا نيم ساعت تا يه ساعت ميرفتيم تو محل پياده روي و پارک و زود برميگشتيم خونه. البته بدون پوشک ميرفتمابغلبرا همين مامان خيلي خسته و کلافه شده بود اون يه هفته منم همينطور. چون به قول مامان برا من سخت تر بود که داشتم يه کار جديد و مهم ياد ميگرفتم برا همين اون دو روز که ماماني ودايي اومدن يه سر پيشمون خيلي چسبيدقلب 

بعد يه هفته اوضاع بهتر شد و من ديگه برا يه جيش يه ساعت وقت نميزاشتم! زودي مامان منو ميبرد کارمو ميکردمو ميومديم بيرون. بعد هم مامان شروع کرد به دادن جوايز رنگ و وارنگ. ميگفت : عسل جيشتو بگي جايزه ميدم که شامل شکلات و گاهي لواشک بود. ولي بهترين جايزه عکس برگردون هاي خوشگل و رنگ و وارنگي بود که هر دفعه جيش ميگفتم از مامان ميگرفتم و ميچسبوندم رو ديوار حموملبخندشب ها هم گاهي بابا با جايزه ميومد و من ذوق ميکردم نیشخندخلاصه بعد سه هفته اينطورا تموم ديوارايه حموم پر عکس برگردون هاي خوشگل بود که کلي ذوق ميکردم از چسبوندنشون و با تموم شدن عکس برگردون ها و پر شدن ديوار ها منم ديگه کم کم ياد گرفتمو جيشمو گفتم بغليکي دو بار هم بيشتر خرابکاري نکردم که اونم مزه کار بود! زبان چون مامان خودش منو زود زود ميبرد کمتر خرابکاري کردم ولي در کل دختر تميزي هستم و زياد خرابکاري نداشتم خداروشکر لبخند بعد يه ماه هم ديگه راه افتادم و الان که دو ماه ميگذره گوش شيطون کر ديگه خانومي شدم برا خودم و ميرم دستشويي جيش ميکنممژه بيرون هم ديگه پوشک نميبندم. البته از اول هم مامان براي بيرون نبست. چون هفته هاي اول کلا جاي دور نرفتيم و بعدا هم يه جوري ميرفتيم که گير نيفتيم و دستشويي در دسترس باشه چشمک شب ها فقط مامان منو ميبست که اونم بعد دو سه هفته خشک بود معمولا و الان دو هفته هست که شبها خودم بيدار ميشم و ميگم مامان بريم جيش کنم نیشخند مامان هم کلي ذوق ميکنه  نیشخند بعد خواب آلو و چشم بسته و ذوق زده ميريم و ميايم خوابنیشخند

مامان نوشت: اون يه هفته اول خيلي خيلي سخت بود خيلي سخت. واقعا حوصلمون سر رفت ولي به روي خودمون اصلا نياورديم. حتي موبايل رو گذاشته بودم حموم و آهنگ گوش ميکرديمنیشخنديه وقتها واقعا کلافه ميشدم و کم مونده بود بيخيال شم ولي صبر و تحمل و آرامش راه حل قضيه بود. الان که خداروشکر ياد گرفتي عسل جون، تمام خستگي ها رفت لبخند ديگه الان اون روزها به نظرم خسته کننده نمياد. خداروشکر که اين پروژه هم انجام شد قلب خدايا شکرت قلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ترمه
29 مهر 92 0:41
تبریک میگم.خسته نباشید....من الان دست بکار شدم.به نظرتون زوده؟ترمه 1 سال کوچکتر از عسل جونه.اما تا حالا که ازش راضی ام.اما همش میترسم که نکنه نیمه راه اذیتم کنه...




ممنون. انشالا که موفق ميشين. من تو تحقيقات خودم به اين نتيجه رسيدم بچه ها از يک سال و نيم به بعد آمادگي دارن.بستگي به همت خودتون و آمادگي بچه داره. مثلا بايد بتونه حرف بزنه و حداقل جيش رو بگه. بتونه شلوارش رو مثلا دربياره. چند جا هم خوندم بچه اي که بتونه پله ها رو بالا و پايين بره بدون کمک و بتونه بپره بالا و پايين شرايظش رو داره. عسل هم قبل دو سال همه اين ويژگي ها رو داشت. ولي من زمانم مناسب نبود که وقت بزارم و تمرکر کنم. مرداد ماه شرايط خوب و آرومي داشتم. شما هم ببينين شرايط خودتون کي عاليه و همين طور شرايط ترمه جان. اون وقت شروع کنين. اميدوارم تونسته باشم درست راهنمايي کنم . موفق باشين


شيرين بانو
29 مهر 92 9:54
سلام آفرين به عسل خانمي و مامانش . كار حساس و سخت و خيلي مهمي را انجام داديد خوش بحالتون دعا كنيد منم راحت بتونم علي كوچولو را از پوشك بگيرم .... قول داده بوديد سر بزنيد اما نيومديد ...؟!!!!!!!!


سلام ممنون انشالا شما هم موفق ميشين و اين مرحله رو با موفقيت پشت سر ميزارين. شرمنده عزيزم من هر چي آدرس شما رو ميزنم وبلاگي برام باز نميشه!!! الان هم نشد . اگه امکان داره آدرس وبلاگ رو برام بزارين با کمال ميل حتما سر ميزنم .
مامان ستاره
30 مهر 92 13:11
منم دخمل می خوام مامانش خدا واست نگه داره عزیزتو از طرف من بوسش کن انشالا شما هم يه دختر ناز و خوشگل وسالم قسمتتون بشه و مرسي از اين که به وبلاگ عسل اومدين
َشیرین بانو مامان موژان و علی
2 آبان 92 23:40
سلام دوست خوبم لطف کردید یه کلمه رو اشتباه زده بودم ببخشید آدرس الان سر بزنید ما شما رو لینک کردیم شما هم لینک کنید عزیز


سلام. ممنون از آدرس. من هم شما رو لينک کردم
مامان ترمه
5 آبان 92 7:33
سلام مامانی.ممنون از راهنمایی های خوب و کاملتون.خیلی عالی بود.... سلام خواهش ميکنم خوشحالم که براتون مفيد بود
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد