عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

عسل بانو

سفرنامه یزد (قسمت 2)

1392/2/11 8:37
نویسنده : مامان
1,509 بازدید
اشتراک گذاری

یک شنبه صبح بعد صبحانه حاضر شدیم پیاده رفتیم آتشکده زرتشتیان که اتفاقا خیلی به هتلمون نزدیک بود و کلی هم شلوغ بود و نیم ساعتی تو صف وایستادیم تعجب و اونجا در واقع عبادتگاهه زرتشتیان هست و یه آتشی اونجا بود که ۱۵۰۰ سال هست که روشنه تعجب 

آتشکده زرتشتیان

بعد هم  رفتیم و چند تا جای دیدنی همون اطراف دیدیم که حالت نمایشگاه بود و صنایع دستی داشتند لبخند بعد هم رفتیم ناهار خوردیم . البته امروز تصمیم گرفتیم بعد  قیمه یزدی در سفره خانه سنتی دیروز بریم یه رستوران ایتالیایی به نام سزار که تبلیغشو همون روز صبح گرفتیم و خیلی هم غذاش خوشمزه بود جای همگی خالی قلب خلاصه برگشتیم هتل و استراحتی کردیم و سریع حاضر شدیم بریم سر قرارمون که با تور داشتیم تو میدون مورد نظر که الان اسم اون میدون یاد مامان نیست! خلاصه سوار مینی بوس ها شدیم و سه تا ماشین بودیم و حرکت کردیم به اطراف یزد . آقایی هم بود که کلی توضیحات میداد و من تو ماشین خوابیدم تا رسیدیم به یه روستای زرتشتی نشین و از اونجا هم رفتیم سمت دخمه زرتشتیان که کلی بالا بود و پله میخورد برسیم و من هم تا آخر اون ماجرا که رفتیم بالا و اومدیم پایین بغل بابا و یه کم بغل مامان خواب بودم خواب

دخمه زرتشتیان

دخمه زرتشتیان

بعد هم رفتیم چنار ۲۰۰۰ ساله رو دیدیم که یه درخت خیلی بلند و قدیمی تو اون روستای زرتشتی نشین بود که میگفتند حتی تا ۲۵۰۰ سال هم تخمین زدن تعجب من هم دیگه اینجاها از خواب پاشدم و کلی سرحال بودم و کلی دوست پیدا کردم که البته طبق معمول از من بزرگتر بودند چشمک بعد رفتیم برای شترسواری در کویر. من هم شترها رو دیدم کلی ذوق کردم و مامان فکر میکرد من سوار نشم ولی من نشون دادم که اصلا اینطوری نیست چون نه یک بار بلکه سه بار سوار شدم نیشخند یه بار با مامان و بابا بعد موقع پیاده شدن کلی گریه کردم و گفتم : عسل بالا! یعنی من پیاده نمیشم و درنتیجه یه بارهم با دایی و بابا سوار شدم و چون باز هم گریه کردم یه دور دیگه هم افتخاری با دایی و جناب شتر رفتیم اطراف و گشتی زدیم نیشخند 

عسل و بابا و دایی و شتر سواری

 

عسل در کویر

و کلی کیف کردم و دیگه بعدشم مامان کلی توضیح داد که عسل هوا تاریک شده و شترها میخوان لالا کنند که من حاضر شدم پیاده شم و با شترها بای بای کردم و رفتیم سمت کویر که شب بود و کمی هوا خنک. آتیش روشن کردن و ما هم نشستیم دورش و جاتون خالی چایی میل کردیم و سیب زمینی تنوری و یه آقای ستاره شناسی هم بود که کلی درباره ستاره ها حرف زد و من هم خیلی ذوق کردم چون حسابی آسمون پر از ستاره های قشنگ بالای سرمون بود و من نگاشون میکردم بعد هم مامان مشغول ستاره شناسی شد و من هم بدو بدو و دایی و گاها هم بابادنبال من  اوه  یه آش محلی بنام شولی هم یزدی های عزیز دارن که از اون هم اونجا دادن ما میل کنیم که من و مامان نخوردیم ولی بابا و دایی نوش جان کردن لبخند بعد هم راه افتادیم و برگشتیم و شام هم با تور بود که یه جایی نگه داشتن و بعد برگشتیم یزدو از دوستهایی که پیدا کرده بودیم خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم برگشتیم هتل و چایی و لالا خواب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحان عسلی
11 اردیبهشت 92 8:27
چه سفر نامه ی قشنگی مرسی مامانش بسی لذت بردم
منم خیلی دوست دارم یزد برم اما شوهرم از جاهای کویر نشین خوشش نمیاد و میگه فقط شمال رو عشق ست
عکسی که عسل سوار شتره هر کاری کردم نتونستم صورت آقای پشت سرش رو ببینم چرا ؟


مرسی عزیزم . خواهش میکنم منم خوشحالم که دوست داشتی و خوشت اومد. شمال که جای خودش رو داره از لحاظ سرسبزی و آرامش و به خصوص دریای قشنگش . ولی یزد و شهرهای دیگه هم صفای خودشون رو دارن و واقعا با ارزشن از لحاظ تاریخی. حالا تونستی همسر محترمتون رو راضی کنین و برین بد نیست تماشاییه.
آقایان پشت سرش دایی و بابای عسل هستن که سانسور شدن ههههههه
مامان ریحان عسلی
11 اردیبهشت 92 8:27
گرامیداشت روز مادر..
گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده است...
فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی ندارد...
فرشته مهربان، روزت مبارک


ممنون دوست خوبم روز شما هم مبارک
مامان فتانه
11 اردیبهشت 92 13:00
به به همیشه به گشت و شادی گلم


ممنون عزیزم
دايي
12 اردیبهشت 92 19:54
آخ آخ ، بازم يادش به خير ، چه شب خوبي بود ، اگه بخوام بگم از چه چيزايي تو اين سفر عالي خيلي خوشم اومده حتما يکيش اون شب معرکه ي کويره ، آسمون صاف و پر ستاره ، عالي بود عالي ، ضمنا عسل جان اون بنده خدا سرو بود نه چنار ، از سانسور هم سپاس گذارم




آره واقعا ما که تو این تهران آسمون صاف به ندرت میبینیم این واقعا به هممون چسبید
بینظیر بود
فکر کنم رییس تور هم یادت نره و کلی بهت چسیسده هههههههههههههه واقعا میگی سرو و چنار رو؟!!!! پس برم پستم رو اصلاح کنم !


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد