عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

عسل بانو

ماه رمضان و عيد فطر 93

1393/6/5 14:15
نویسنده : مامان
1,010 بازدید
اشتراک گذاری

زودي ميام و مينويسم آرام

امروز 1 آذر هست و بعد يک تاخير طولاني بالاخره اومديم تا هم مطالب قبلي روکامل کنيم و هم انشالا خاطرات جديدم رو بنويسيم محبت

ماه رمضان امسال هم خوب بود و هواها فقط خيلي خيلي خيلي گرم بود و روزها طولاني. مامان و بابا روزه ميگرفتن و منم ميگفتم منم ميشه روزه بگيرم؟ مامان هم ميگفت؟ چرا که نه؟! بعد وقت خوردنم که ميرسيد و مامان ناهارم يا عصرانه و خوراکي هام رو مياورد ميگفتم : مامان روزه مال بزرگاس من هنوز کوچولو ام. انشالا بزرگ شدم روزه ميگيرم زیبا مامان هم ميخنديد و ميگفت انشالا محبت

تو اين روزهاي گرم هم مامان من رو صبح ها بيدار ميکرد و ميرفتيم مهدکودک. ظهر هم ميومد دنبالم . فقط خيلي مامان تشنه ميشد و گرمازده. تازه ميرسيديم خونه کلي تا افطار مونده بود. 

بعضي روزها عصر ها پارک يا گردش يا خريدميرفتيم 

يا افطاري مهمون ميرفتيم 

اينجا تو محوطه مهد هست:

اينجا داريم ميريم مهد :

اينجا هم رفته بوديم فروشگاه خريد منم تو زمين بازي بچه ها کلي بازي کردم

 

 

اينجا هم رفتيم پارک و کلي با حباب سازم حباب درست ميکردم و ذوق ميکردم

يک روز هم صبح اصلا دلم نميخواست برم مهد و درنتيجه رفتيم بام تهران :

بازم پارک :

بازم من و ژست هام :

 

چند تا هم عکس از سفره افطاري :

اينجا هم به گفته خودم تيپ زدم و کلاه تولد 3 سالگيم رو هم سرم کردم رژ لب مامان رو هم خودم مستقلا از کشو برداشتم و جلو آينه زدم و اومدم گفتم مامان لب زدم فقط اين يک بار ها. قول ميدم زبان البته از اين قول ها زياد ميدم خندونک بعد ژست گرفتم تا مامان عکس بندازه چشمک

اينجا هم تو اتاقم ژست گرفتم و ضمنا بازي کردن تو اتاقم رو خيلي دوست دارم به خصوص با مامان و شب ها بابا.

مهمون هم بياد دوست دارم بياد اتاقم و بازي کنيممحبت 

اينجا هم به قول خودم يه وفتا (وقتا) دوست دارم نماز بخونم محبت

خلاصه ماه رمضون هم با همه خوبي هاش و برکت هاش وگاها سختي هاي ناشي از گرما هم گذشت و عيد فطر اومد و ما هم رفتيم عيد ديدني محبت مامان و بابا و ماماني و خاله و دايي و بابايي هم به من کلي عيدي هاي خوشگل و رنگ و وارنگ دادن بوسمحبت

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل بانو می باشد